مرد جذاب من
پارت ۳۹
#پارت_سی_و_نهم
#مرد_جذاب_من
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خونه مرینت...👀
#مرینت
بعد از چند ساعت در خونه رو زدن و مامانم رفت در خونه رو باز کرد...
روی مبل نشته بودم که لوکا اومد تو خونه...
به لبخندی بهم زد و رو به پدرم گفت...
L: اگه اجازه بدین می خوام با مرینت برم بیرون و باهم یکم وقت بگذرونیم
پدرم هم قبول کرد و من به ناچار رفتم و حاضر شدم و با لوکا رفتم بیرون...
توی پارک روی صندلی نشته بودیم که لوکا گفت...
L: با پدرت روز عقد رو تعیین کردیم
M: 😳چی؟ ع...عقد؟
L: اره عقد
M: ب..برای کی؟
L: اخر همین هفته
M: اما فقط...فقط سه روز تا اخر این هفته مونده
L: اره...می دونم
M: نظر من مهم نیست؟
L: تو مجبوری بخاطر آبروی پدرت با من ازدواج کنی
M: مگه پدر من چی کار کرده؟
L: بهتر ندونی
M: واقعا می خوای با کسی ازدواج کنی که دوست نداره؟
L: 😈هه...نگران اون نباش من مشکلی ندارم
دیگه رسماً داشتم به گ.ا می رفتم🗿💔