سلاح فصل ۳:بازگشت 7(آخر)

ary chan ary chan ary chan · 1402/01/28 04:56 · خواندن 7 دقیقه

دیگه تموم شد نویسنده اصلی تا همینجا نوشته://

آخر این پارتم دوباره اطلاعات اصلیه داستان رو میگم:-:

پایان داستان بازه هرجور خواستید ادامش بدید تو ذهنتون:-:

نویسنده اصلی داستانو از موضوعات برداشته و فقط تو بخش خودشه که حذفشون نکرده:-:

 

 

 

 

 

 

از زبان نینو: 

 

قبل از رفتن به آندرگروند تصمیم گرفتم برم به غار مدوسا.(تو فصل قبل یه اشاره کوچیک بهش شد)تو غار مدوسا سلاحی رو قایم کرده بودم که شب ها و روزای زیادی رو با استارلاین صرف ساختنش کردیم.شاید به نظر ایده خوبی نمیومد اما خب میتونست کمک بزرگی حساب بشه.پارچه رو از روش کشیدم کنار.دکمش رو زدم و روشنش کردم.این رو باخودم به آندرگروند میبرم.بهم نگاه کرد.

لبخندی زدم و گفتم:خوش اومدی..متال سونیک! ... 

 

از زبان روبی: 

 

دستبند یین و یانگ رو از تو جیبم دراوردم و بهش خیره شدم. 

 

*فلش بک* 

 

آدرین انگار که چیزی رو به یاد اورده باشه دستبندی با طرح یین و یانگ از جیبش دراورد و بهم داد. 

آدرین:...اینو مادرت بهم داد...بهم گفت به دستت برسونمش. 

من:چی؟ت.تو.. 

آدرین:آره.من یه دوران رو با مادرت زندگی کردم.مادرت واقعا زن خوبی بود. 

حرفی نزدم و به دستبند خیره شدم. 

آدرین:مادرت بهم گفت این یه میراث خانوادگیه و وقتش بود که به دست تو بیوفته..همچنین مادرت سفارش کرد ازش خوب مراقبت کن. 

اروم باشه ای گفتم.باورم نمیشد که آدرین مادرم رو میشناخت.. 

 

*زمان حال*

 

نفس عمیقی کشیدم.هنوز برام سواله که اون مادرمو از کجا میشناخت..وقتی ببینمش ازش میپرسم.شاید جوابمو بده.دستبندو انداختم.

بعد چند دقیقه نینو اومد همراه با یه ربات آبی به شکل خارپشت بود. 

(همون متال سونیک اینجا سونیک بعنوان ربات وجود داره://)

نینو:بریم 

من:این کیه؟ 

نینو:اوه این...این متال سونیک هست. 

من:متال سونیک؟ 

نینو:آره.بهترین پروژه ای بود که با استارلاین روش دوتایی کار کردیم. 

من:واو..خوشگله 

یهو قرمز شدم.من چی گفتم الان؟رباتم مگه خوشگلی زشتی داره؟(روبی جان...خود درگیری گرفتی:/)اه متال سونیکو میبینم انگار آدرینو میبینم...چی؟خب اینجوری..من گفتم آدرین خوشگله؟نهههههههه...سرمو تکون دادم تا از این افکار بیرون بیام. 

من:خب بریم. 

نینو:بریم 

نینو تفنگ تلپورتشو برداشت و یه شلیک به هوا کرد.گلوله تبدیل به یه دروازه شد که اونور دروازه میشد دروازه ورود به آندرگروند رو دید.از دروازه رد شدیم.دروازه بسته شد.رفتیم تو دروازه ورود به آندرگروند و دیگه هیچی ندیدیم. ... 

 

از زبان آدرین: 

 

کنار آبشار نشستم و به صدای آبشار گوش دادم.دلم برای روبی تنگ شده...هعی..از آخرین باری که دیدمش چقدر میگذره؟آه خدا..هیچی نمیدونم.تو بهشت حساب کتاب روزا کاملا جدا بود..طوری که یه ماه تو بهشت یه سال تو زمین میشد..الانم که اومدم زمین حساب کتاب زمان به کل از دستم در رفته..ای خدا..این چه مخمصه ای بود توش گیر افتادم..اه.یدفعه یه دروازه جلوم باز شد و نینو و روبی و یه ربات که آبی بود از دروازه بیرون اومدن و افتادن زمین.صبر کن..چی؟روبببییییی؟؟؟؟نینوووووووو؟؟؟؟؟اینجا چه خخببببببرررررررههههههههههههههههه؟؟؟؟؟؟؟ 

 

*یه ساعت بعد* 

 

از زبان نینو: 

 

چشمامو باز کردم و نشستم رو تخت..اخ سرم..من کجام؟اینجا کجاست؟اومدیم تو اندرگروند؟به تخت کناریم نگاه کردم..روبی روش بیهوش افتاده بود..هوفی کشیدم.صبر کن..متال سونیک کو؟یا ابوالقاسم مامان کجایی متال سونیک بچتو بردن..نه بی شوخی متال سونیک کجاست؟یا ابوالفضل فوری از تخت بیرون رفتم و از اتاق رفتم بیرون. یا خدا..این قصره؟اصلا قصره یا یه قصر صد طبقه بزرگه؟ولش کن باید متال سونیک پیدا کنم. .. کمی اطرافو نگاه کردم و یه دروازه که اونورش حیاط بود دیدم.از دروازه هه رد شدم.

ااااااااااااااااا 

حیاط قصرشون چقد بزرگه.تو حیاط دنبال متال سونیک گشتم.بعد چند دقیقه چیزی پیدا کردم که حقیقتا باورم نمیشد دیدمش! 

 

از زبان آدرین: 

 

من:تو چی هستی؟ 

رباته:ربات 

من:اسمت چیه؟ 

رباته:متال سونیک 

من:کی تورو ساخته؟ 

متال سونیک:نینو لحیف و استارلاین 

من: :/..هعی از اون دوتا بیشتر از این انتظار نمیرفت. 

یه نگاه به متال سونیک کردم. 

من:هم..طراحیت که قشنگه.بقیه چیزاتم بد نی.. 

دستمو رو سرش گذاشتم و شروع به نوازشش کردم.نگاه دستم کرد.بعد چند دقیقه دستشو گذاشت رو سرم و شروع به نوازشم کرد(من چرا دارم میخندم😭🤣).

نانی؟این الان یاد گرفت سر ناز کنه؟:/هم..فکر کنم همه رفتارا و کارا رو کپی میکنه و یاد میگیره..جالبه..ازش خوشم اومد~یدفعه با شنیدن صدای کسی که صدام کرد تو شوک فرو رفتم. 

نینو:آ..آدرین؟... 

برگشتم و به نینو نگاه کردم.راحت میشد بغض تو چشماشو دید.بغض کردم و گفتم:ن..نینو..

بلند شدم.یدفعه نینو دوید سمتم و پرید تو بغلم.تعادلمو از دست دادم و افتادم زمین.صدای گریه نینو دراومده بود و سفت بغلم کرده بود.لبخندی زدم و نینورو بغل کردم. 

من:هی رفیق اروم باش..من اینجام 

نینو:ب.باورم نمیشه..هق..که..ت.تو..برگشتی..هق 

من:میبینی که برگشتم. 

نینو:دلم..برات..خ.خیلی..تنگ شده بود.. 

من:من بیشتر رفیق.. 

بغضم شکست و به گریه افتادم.تو همون حالت موندیم. 

از زبان نویسنده: 

سولو پشت بوته وایساده بود و داشت با لبخند خاصی به آدرین و نینو نگاه میکرد.بالاخره تونسته بود چند تا دل رو شاد کنه.کاری که همیشه دوست داشت انجام بده..حالا فقط مونده بود که نازو رو بفرسته اون دنیا.سولو مجبور بود انجامش بده. 

 

*فلش بک* 

 

؟؟؟:تو پیشگویی هام نازو رو دیدم.اون به زودی میاد و آندرگروند رو نابود میکنه.اگه میخوای هزاران دل رو شاد کنی و هزاران نفرو نجات بدی باید نازو رو بکشی.دراکولا لایلا رو آورد.لورد هم هست.من دو نفر رو برات میارم.سوپل یکی از جاسوس هاشو بهت میده.توم آدرین رو بیار.تیم تشکیل بدین و برین نازو رو بکشین.سولو آینده این دنیا تو دستای توعه.کم کاری نکن 

 

*زمان حال* 

 

نفس عمیقی کشید و از اونجا رفت. ... 

سولو:چیشده کلارا؟ 

کلارا:دلم برای رافائلا تنگ شده..خیلی..زیاد 

سولو لبخند غمگینی زد.یه قوطی شیشه ای کوچیک رو که داخلش یه توپ کوچیک میدرخشید رو دراورد و به کلارا داد. 

سولو:اینو بگیر 

کلارا:این چیه؟گرمای زیادی رو ازش حس میکنم.. 

سولو:این یه بخش کوچکی از روح رافائلاست..راک موقع مرگ رافائلا فقط همینقدر از روحشو تونست بگیره.بقیش نابود شد. 

کلارا با بهت به قوطی شیشه ای نگاه کرد.قوطی شیشه ای رو به بدنش چسبوند و فشار داد. 

سولو:پیش خودت نگهش دار.یروز لازم میشه. 

کلارا:باشه..

 

*پایان پارت*

*پایان بازه*

 

اطلاعات‌:

موضوع:سونیکی

نویسنده:RF

وبلاگ:sonamy would/بلاگفا

بازیگران :

سونیک د هچهاگ ~آدرین آگراست 

شدو د هچهاگ ~لوکا کوفین 

سیلور د هندرسون ~مرینت دوپنچنگ 

امی رز د هچهاگ ~(به صورت انسان و خواهر روبی حضور داشت)

روبی د ولف~(..بعنوان انسان وجود داش..)

بیلز د کت ~آلیا سزار

رژ د بت~کلویی بورژوا 

ناگلز اکیدنا~ایوان بروئه 

مایلز تیلز پراور ~نینو لحیف

مفلیس د دارک~لایلا راسی

~بقیع اعضا یا بعنوان انسان حضور داشتن یا اوسی خودم بودن~

~تا داستانی دیگر بدرود~