سلاح فصل ۳:بازگشت 6

ary chan ary chan ary chan · 1402/01/28 04:39 · خواندن 5 دقیقه

فقط یکی دیگه مونده://

از زبان نویسنده: 

 

امیلیکو کل قدرتشو جمع کرد و به دراکولا حمله کرد.قدرتشو به دراکولا زد ولی بدن دراکولا پودر شد.امیلیکو با تعجب به اطراف نگاه کرد.دراکولا همونطور که با بی حوصلگی داشت به امیلیکو نگاه میکرد پشتش ظاهر شد و دست چپشو از جا کند. 

دراکولا:واقعا نمیتونی فرق یه کپی رو از اصل بفهمی؟ 

به امیلیکو فرصت انجام کاری نداد.موهاشو گرفت و محکم کشید و سمت خودش.دهنشو باز کرد و گردن امیلیکو رو به دهنش نزدیک کرد.دندونای نیششو کرد تو گردن امیلیکو و گوشتش رو کامل کند.امیلیکو از درد فریادی کشید و به شکم افتاد زمین. 

دراکولا:دارم به این فکر میکنم که سراتونو برای نازو ساما هدیه ببرم یا قلباتون..هم ..

با یه پاش امیلیکو رو برگردوند. دزرت ایگلش رو ظاهر کرد و گفت:به نظر سراتون ایده بهتری باشه.پس سراتونو به روش خودم تزئین میکنم. 

و یه تیر تو چشم چپ امیلیکو زد.(چیزی نیست داره سرشو *تزئین* میکنه)

امیلیکو نمیتونست حرکتی کنه چون دراکولا با قدرتش اونو نگه داشته بود و بهش اجازه انجام کاری رو نمیداد.دراکولا رو امیلیکو نشست و قیچی تیزی رو ظاهر کرد. 

دراکولا:بیا باهم مقاومتتو تست کنیم.ببینیم چقد دووم میاری. 

با اون یکی دستش فک امیلیکو رو گرفت و دهنشو باز کرد.با قیچی شروع به بریدن لپ امیلیکو کرد.لپ امیلیکو رو تا سرگوشش برید و اون ور رو هم برید.امیلیکو بدبخت حتی نمیتونست از درد فریاد بکشه. 

دراکولا:خوشگل شدی.(هردو: بله خیلی خوشگل شده میخوام عکس بگیرم ازش قاب کنم بزنمش به دیوار) 

دراکولا از رو امیلیکو بلند شد.با قدرتش دور امیلیکو چرخنده هایی رو ظاهر کرد که هرکدوم از زنجیر اش به دست و پاهای امیلیکو وصل بود.چرخنده رو فعال کرد و بعد دست و پاهای امیلیکو شروع به کشیده شدن کردن.(فهمیدین؟) 

دراکولا:فعلا.من میرم پیش اون یکی. 

و رفت سمت امیلی.با قدرتش امیلی رو از سیخ ها بیرون اورد و گذاشتش رو زمین. 

دراکولا:هم..صورت تورو چیکار کنم...اها! 

نخ و سوزنی رو ظاهر کرد.رو امیلی نشست و شروع کرد به دوختن پلک پایینش به لب بالاییش.(من چرا خندم گرفته🤣🤣🤣🤣🤣)

بعد تموم شدن دوخت بلند شد و گفت:خیلی خوشگل شدی. 

و بعد با پاش محکم به گردن امیلی ضربه زد و سرشو جدا کرد.خون امیلی رو لباس و صورت دراکولا پاشید.دراکولا با قدرتش سر امیلی رو برداشت و رفت سمت امیلیکو.امیلیکو کامل دست و پاهاش از بدنش جدا شده بودن و خونش رو زمین پخش شده بود و زمین قرمز شده بود.دراکولا چرخنده هارو از بین برد و با قدرتش سر امیلیکو رو از تنش جدا کرد و برش داشت. 

دراکولا:فعلا!(هردو: اصلا به دمشم نیست دو نفرو به طرز فجیع کشته😐🤣) 

و با همون ظاهر خونی و ترسناک به سمت قصر نازو رفت. ... 

با همون ظاهر خونی و ترسناک وارد اتاق نازو شد و با عشوه گفت:نازو سامااااااا~ 

نازو برگشت و به دراکولا نگاه کرد.شگفت زده شد. 

نازو:کارت تموم شد؟ 

دراکولا:البته~براتون هدیه اوردم. 

و سرای امیلی و امیلیکو رو با قدرتش گذاشت رو میز نازو. اینفینیت و نازو با دیدن سرا تعجب کردن!ولی بعد نازو نیشخندی زد و گفت:آفرین.کارت عالی بود.بیا اینجا که بهت جایزه بدم.(هردو: میخواد جایزه بده🥺) 

دراکولا ذوق زده رفت جلو و به نازو نزدیک شد.نازو کمر دراکولا رو گرفت به خودش چسبوند و لباشو ب*وسید.اینفینیت با یه حالت وات د ف*اکی داشت اون دوتارو نگاه میکرد.(هردو:قیافه اینفینیت ستودنیه🤣🤣🤣نازو داداش اینفینیت داره نگا میکنه) 

نازو:قرارمون یادت نره.برو خودتو اماده کن تا من بیام. 

دراکولا:اطاعت میشه! 

دراکولا از اتاق نازو بیرون رفت و سمت اتاق خودش رفت. ... 

 

*یک ساعت بعد* 

 

سولو:چی؟امیلی و امیلیکو مردن؟ 

سوین:اینجوری فهمیدیم..به نظر میاد کار دراکولا باشه. 

الکس:کار خودشه.نازو بهش دستور داده بود. 

سولو:لعنتی..باید دراکولا رو از سرراه برداریم.داره نقشه هامونو خراب میکنه. 

لورد:هی نباید به دراکولا آسیبی بزنیم.اون خواهرمه. 

آدرین:راهی هست؟مثلا یجا زندانیش کنیم نتونه بیرون بیاد تا موقعی که نازو بمیره؟ 

سولو:میشه اما خب دراکولا قوی و فرز و باهوشه گرفتنش راحت نیست. 

لورد:باهوش تر از من نیست.من میتونم بگیرمش. 

سولو:تنهایی اجازه نمیدم بری 

لایلا:من باهاش میرم 

آدرین:منم میرم پس. 

کلارا:ام..منم میام اگه کمک لازم شد کمک کنم 

سولو:پس حله.شما چهار نفر برین.ولی امشب نه.فردا شب.(هردو:اتفاقا امشب برن سودش بیشتره از حاملگی دراکولا جلوگیری میشه🤣🤣) ... 

....

آلیا:چیکار کنیم حالا؟ 

روبی و امی:یعنی باید به آندرگروند حمله کنیم؟ 

(اینا الان دیه میدونن خواهرن://)

لوکا:اگه به آندرگروند بریم آدرین اونجاست و میتونیم ببینیمش 

روبی:آدرین...زندست؟ 

لوکا:آره.تو شورشی ها دیدمش..میتونیم بریم و بهش بپیوندیم. 

آلیا:آدرین برگشته..باورم نمیشه 

لوکا:بهتره بشه.احتمالا افراد آندرگروند از طلسم تولدی دیگر استفاده کردن. 

اسکروج:خب چیکار کنیم؟منتظر دستور حمله بمونیم بعد بریم اندرگروند؟ 

ایوان:بهتره هممون بریم امشب 

استارلاین:احمق هممون باهم نه..هرشب دو نفر برن.اینجوری نازو شک نمیکنه. اما اگه همه باهم بریم نازو شک میکنه. 

نینو:با استارلاین موافقم..امشب کیا برن؟ 

مرینت:نظری ندارم..لوکا تو بگو 

لوکا:خب..من میگم نینو و روبی برن. 

نینو و روبی همزمان:باشه 

لوکا:خوبه.فقط زودتر برید تا نازو مچمونو نگیره اگه مچمونو بگیره هممون فاتحمون خوندست. 

فیونا:ام آنا و ویکتور کجان؟ 

اسکروج:اونا دقیقا بعد اینکه آدرین برگشت به قصر رفتن پی زندگی عادیشون..اونا دیگه خودشونو وارد این ماجرا ها نمیکنن.(ساده بگم از داستان حذف شدن😐) 

فیونا:آها.فردا شب کیا برن؟ 

لوکا:فردا شب من و مرینت میریم. 

همگی:حله

 

*پایان پارت*

کامنت و لایک کنید:-: