سلاح فصل ۳:بازگشت 5
://
از زبان نویسنده:
وارد غار شد.رفت سمت اون مهر عجیب و غریب.کلیدو برداشت و رو اون مهر عجیب و غریب گذاشت.
؟؟؟:بیرون بیا..کلارا
مهر کنار رفت و یه استوانه از زیرش بیرون اومد.از استوانه کلارا اومد بیرون و به اون نگاه کرد.با خوشحالی و گریه گفت:آدریییننننن!!!تو چجوری منو پیدا کردی؟؟؟
آدرین:فهمیده بودم نازو مهر و مومت کرده بود که نتونی کاری کنی.برای همین کلیدو از الکس گرفتم تا مهر و مومتو بیام و بشکنم.
کلارا خوشحال شد.با یاد اوری چیزی پرسید:تو مگه نمردی؟
آدرین تک خنده ای زد و گفت:توضیح میدم.فعلا بیا بریم تا سربازای نازو نریختن اینجا.
اون دوتا از غار زدن بیرون و به سمت دروازه دنیای آندرگروند حرکت کردن. ...
.....
لباسشو مرتب کرد و تاج رو سرشو درست کرد.سه تقه به در زد و وارد اتاق شد.لبخندی زد و گفت:سلام پادشاه!
نازو سرشو بالا اورد و با دیدن دراکولا لبخندی زد و گفت:سلام ملکه من!
(محض یاد آوری این دوتا ازدواج کردن پس دراکولا ملکه اس الان)
دراکولا نزدیک نازو شد و پرسید:با من کاری داشتین؟
نازو:البته..بهتری؟
دراکولا:اوه..بهترم.ممنون که حالمو پرسیدین نازو ساما~(هردو: ایش حالم بهم خورد برین گمشین کفترای عاشق:/ دراکولا:وایییی😭🤣)
نازو:هم..میخواستم یکاری برام انجام بدی.
دراکولا:چه کاری؟
نازو:اون دوتا نگهبان دروازه دنیای آندرگروند..میخوام شرشونو برام کم کنی.
دراکولا:حتما!^^(پ.ن و آر اف:آخ که چه خون و خون ریزی ای بشه..😈)
دراکولا خواست بره که با حرف نازو متوقف شد:راستی! دراکولا برگشت و سوالی به نازو نگاه کرد.
نازو:امشب یادت نره.
دراکولا چشمکی زد و گفت:یادم نمیره.
و از اتاق نازو بیرون رفت و به سمت دروازه دنیای آندرگروند حرکت کرد. ... اون نگهبان داشت به ماه نگاه میکرد تا اینکه صدای آهنگ خوندن یه نفر بگوش رسید.
.
؟؟؟:Mama, they say I'm a terrorist, what? I did nothing wrong, but I got on a blacklist Mama, they say I'm a terrorist, why? If doomsday is coming — я не попаду в рай
.
همین یه بند رو هی تکرار میکرد.صدا داشت نزدیک میشد. همینطور نزدیک تر و نزدیک تر.تا اینکه...
نگهبان بلند شد و با تعجب پرسید:دراکولا؟
دراکولا:[پوزخند]یوهو!
اون نگهبان اخمی کرد و اون یکی نگهبانو بیدار کرد.
نگهبان:امیلیکو..حواست باشه.دراکولا طلسم شدس
امیلیکو:حواسم هست امیلی.
دراکولا با قدرتش داسی رو ظاهر کرد و چرخوندش.
دراکولا:خلاصه میگم.ماموریت دارم که بکشمتون.حالا..
دستشو بالا اورد و حالت تفنگ داد بهشون.دوتا انگشت اشاره و وسطش رو دو بار گرفت سمت خودش و گفت:بیاین جلو.(فهمیدین؟ واقعا مردم تا بفهمم چجوری بنویسم این تیکشو 😑)
امیلی :من میرم.تو از نقطه کورش بیا.
امیلیکو:حله
دراکولا زیر لب:خیلی احمقین که فکر کردین میتونین منو گول بزنین.(💀هه)
امیلی سمت دراکولا دوید و همزمان با قدرتش شمشیری رو احضار کرد.دراکولا نیشخندی زد و سمت امیلی دویید.اون دوتا باهم درگیر شدن.
*چند دقیقه بعد*(بخدا نمیتونم بنویسم)
دراکولا خواست با داس به امیلی ضربه بزنه ولی یهو امیلیکو از پشتش ظاهر شد و خواست با چاقو گردنشو ببره ولی دراکولا فهمید و سرشو گرفت پایین.چاقو نزدیک بود گردن امیلی رو ببره ولی امیلی با شکی که بهش وارد شد سرشو گرفت عقب.دراکولا با دو پرش رفت عقب و بعد تکخنده ای زد.
دراکولا:موجودات آندرگروند هیچوقت نتونستن یه غافل گیری درست و حسابی داشته باشن!حالا که دو نفرتون باهم اومدین کار من طولانی تر میشه..هم..کمی خوش بگذرونم که چیزی نمیشه،میشه؟(خوش گذرونی...😈🩸این شما و این ورژن ترسناک لیدی دراکولا) بشکنی زد و ناپدید شد.امیلی و امیلیکو اطراف رو نگاه کردن.بعد دو ثانیه صدای خنده های شیطانی دراکولا که کل فضا رو دربر گرفته بود اومد!..
دراکولا:راهی وجود نداره؛تسلیم بشین!
امیلی عصبی به امیلیکو نگاه کرد و گفت:پیداش کن ببین کجاست تا بکشیمش
امیلیکو چشماشو بست تا مکان دقیق دراکولا رو پیدا کنه و امیلی شروع به دیدن اطراف کرد. بعد چند ثانیه یهو امیلیکو چشماشو باز کرد و داد زد:امیلیییییی
همزمان با امیلیکو دراکولا پشت سر امیلی ظاهر شد و زد دست راست امیلی رو از جا کند.امیلی از درد فریادی کشید و دستشو رو زخمش گذاشت.
دراکولا با یه پرش رفت عقب و گفت:کندین
دست امیلی رو نزدیک دهنش کرد و یه گاز بزرگ از دست امیلی زد.اون تیکه ای که گاز گرفته بودو خورد.زبونشو رو لباش کشید و گفت:خیلی خوشمزه ای!
و بعد همراه با خنده های شیطانیش ناپدید شد.
امیلی:لعنتی.اگه همینجوری بخواد هی ناپدید بشه نمیتونیم کاری کنیم.
یدفعه صدایی از پشت سرش اومد:البته که نمیتونین!تازه فهمیدی اینو؟
امیلیکو سریع وارد عمل شد و اومد جلوی امیلی و سعی کرد ضربه دراکولا رو خنثی کنه ولی از مچ به پایین دست چپش قطع شد.دراکولا از فرصت استفاده کرد پاشو بالا اورد و محکم زد تو شکم امیلیکو.امیلیکو خورد به امیلی،امیلی افتاد و امیلیکو هم روش افتاد.
دراکولا:اوه خدا،هم ضعیفین.هم کندین.هم احمقین.مبارزه کردن باهاتون اصلا لذت بخش نیست!تنها جنبه خوبتون مزه خوبتونه.
امیلیکو:حرف نزنی نمیگن لالی.
امیلیکو خواست بلند شه ولی دراکولا یه ضربه محکم به پاش زد.ضربه آنقدر محکم بود که صدای شکستن استخون پای امیلیکو اومد.امیلیکو از درد فریادی کشید و با دست سالمش پاشو گرفت.
دراکولا:اگر بحای حرف زدن یکاری میکردی احتمال زنده موندنت از ۰ بیشتر میشد.
امیلی ، امیلیکو رو کنار زد و فوری پاشد و خواست به دراکولا حمله کنه ولی دراکولا ناپدید شد پشت امیلی ظاهر شد و با یه ضربه دیگه اون یکی دستشم قطع کرد.
دراکولا:فقط یه احمق مثل تو درحالی که قدرتش از خورشید انرژی میگیره تو شب میجنگه.
امیلی افتاد زمین.دیگه نمیتونست تکون بخوره حالا که دیگه دستی نداشت.
دراکولا هوفی کشید و گفت:حوصلمو سر بردین.کارتونو زود تموم میکنم و میرم.
با قدرتش سیخ های تیزی زیر امیلی درست کرد.سیخا بالا اومدن و از بدن امیلی رد شدن.خون امیلی همه جا پاشید.
امیلیکو جیغ زد:امیلییییییییییییییییی
امیلیکو عصبی شد.کل قدرتشو جمع کرد و به دراکولا حمله کرد.
*پایان پارت*
کامنت و لایک کنید:-: