سلاح فصل ۳:بازگشت 3

ary chan ary chan ary chan · 1402/01/26 20:47 · خواندن 6 دقیقه

://

از زبان نویسنده: 

 

لورد:دستم به نازو برسه..تیکه تیکه اش میکنم.. 

لایلا:آروم باش لورد..یه راهی هست که جلوگیری کنیم 

آدرین:نمیخوام موافق باشم. 

همون لحظه الکس اومد تو اتاق و گفت:خبر دارم..نازو گفته عروسی هفته دیگه همین امروزه. 

لورد:خب یه هفته وقت داریم 

دونا:یه هفته کمه ابله. 

سوین:چرا کم باشه؟شما همین الانش هم خیلی قوی هستین.احتمالا سه چهار روز تمرین هم براتون کافی باشه. البته اگه بتونین عین ادم پیشرفت کنین.(🤣🤣) 

بلو:سوین تو اینجا چیکار میکنی؟مگه الان نباید پیش اساتید دیگه باشی؟ 

سوین:سویل داره به پرنسس سولو کمک میکنه برای همین من اومدم اینجا. 

الکس:یه سوال..کلا تمرین گروهی نداریم؟ 

سوین:راجب تمرینات گروهیتون بعدا خود پرنسس سولو بهتون میگن. 

پرنسس سولو وارد اتاق شد. 

سولو:خب عزیزان وقتشه که بیاین بیرون و با اساتید اشنا بشین..و راستی الکس. 

یه نامه ای رو از جیبش دراورد و به الکس داد. 

سولو:اینو مخفیانه به دست دراکولا برسون. 

الکس:چشم پرنسس. 

سولو:خب..بیاین بیرون. 

از اتاق رفت بیرون و بقیه هم پشت سرش رفتن بیرون و وارد حیاط تمرینی قصر شدن.چند نفر اونجا منتظر وایساده بودن. 

سولو:خب..آدرین که اساتیدت مشخصه..الکس..تو استادت سرشوالیه آیلین هست.دونا شما استادت شوالیه روبی هست.لایلا و لورد شما دوتا استادتون پرنسس معبد بزرگ ساشیا هست(چون قدرتاشون تقریبا یکیه باهم تعلیم میبینن)و درآخر شما بلو..شما استادت سوین چان هست.خب..موفق باشین. ... 

https://s6.uupload.ir/files/524966c01b89db800b3282771c0fde93_8hse.jpg

روبی رز*

https://s6.uupload.ir/files/inshot_20220923_162933133_f8li.jpg

لباس دراکولا*

(با روبینا اشتب نگیرید این حالت سونیکیه روبی رزه.. اگه انیمشو دیده باشید میشناسیدش:-:)

https://s6.uupload.ir/files/e72db670d6b620a5ea676eba09f14ba9_4dmf.jpg

آیلین*

......

؟؟؟:سلام ملکه سوپل. 

سوپل:سلام برتو.صفا آوردی...لوکا!(و دوباره سوپرایززززززززز) 

لوکا:شرمنده..با بدبختی نگهبان هارو پیچوندم و اومدم. 

سوپل:مطمئنی کسی ندید که اومدی اینجا؟ 

لوکا:بله مطمئنم(ولی من مطمئن نیستما 😈🤣) 

سوپل از رو تختش بلند شد. 

سوپل:بیا بریم تو قصر گشتی بزنیم و همزمان بهم بگو نازو داره چیکار میکنه. 

لوکا:چشم ملکه سوپل 

سوپل به سمت حیاط قصر راه افتاد و لوکا پشت سرش راه افتاد و شروع کردن به صحبت. .

 

.. ....

 

نازو:خب..یه پیام برای افراد آندرگروند بفرست. 

نامه رو برداشت و به مامور مخفیش داد. مامور مخفیش چشمی گفت و از اونجا خارج شد. 

اینفینیت:ام..ببخشید؟ 

نازو:چیشده؟ 

اینفینیت:به نظرم..حمله به آندرگروند کار بی عقلانه ایه.. 

نازو:چطور؟ اینفینیت:ام..خودتون خوب میدونین..من بچگیمو اونجا بزرگ شدم..و..افراد آندرگروند خیلی قوین..و هرکدوم اندازه یه ارتش حساب میشن به تنهایی.. 

نازو:گوی ترکیبی هم خودش اندازه یه لشکر حساب میشه.کافیه اون ملکه بد رنگ(RF:عوی به خواهر من توهین نکنننن) رو بکشم.اونوقت آندرگروند مال من میشه. 

اینفینیت زیر لب گفت:ولی من شک دارم(منم شک دارم) 

همون لحظه امی اومد تو اتاق و تعظیمی کرد. 

امی:ببخشید پادشاه..ما رفتیم جلوی دروازه ورود به آندرگروند ولی نگهبان های دروازه اجازه ورود رو ندادن. 

نازو:ولشون کنی به حال خودشون پررو میشن..ادب لازمن(زرشک😹).میتونی بری 

امی دوباره تعظیمی کرد و از اتاق رفت بیرون.اینفینیت فقط امیدوار بود که پرنسس سولو نخواد حرکتی بزنه..(میزنه😂😂😂) 

 

*روز عروسی*(واقعا اتفاق خاصی نمیوفته قبلش اگرم بیوفته تو فلش بکا میگم) 

 

دراکولا منتظر و همینطور پر استرس تو اتاقش منتظر نشسته بود تا بیان بگن وقتشه.از استرس پای چپش رو هی تکون میداد و بالا پایین میکرد. دراکولا یه پیرهن مشکی که دامنش بلند بود پوشیده بود و موهاش بالا گوجه ای بسته شده بود و دورش شاخه با خار و گلای رز مشکی گذاشته بودن.چتری هاش ریخته بود تو صورتش و بین چتری هاش چندتا رگه مشکی دیده میشد.رو موهاش دوتا گل سر کوچیک مشکی تو طرح اژدها دیده میشد یکی سمت چپ موهاش یکی سمت راست موهاش.ارایشش تو سبک مشکی بود.(حالا نازو فقط یه پاپیون مشکی به گردنش زده🙂اقا دراکولا رو خیلی خوشگل کردم نمیتونم) 

بعد چند دقیقه یدفعه صدای کاغذ از در اتاقش شنید.به زیر در اتاقش نگاه کرد دید یه کاغذ اونجاست.فوری کاغذو برداشت و نوشته داخلشو خوند.بعد کامل خوندنش کاغذو خورد که یوقت دست نازو بهش نرسه.(RF و پ.ن.ن:😐خوشمزه بود؟) ... 

با استرس درحالی که ساعد نازو رو گرفته بود(چجوری بگمش اخه😭🤣)باهم وارد تالار شدن و همون لحظه صدای جیغ و داد ها بلند شد.(چیه؟عروسیه پادشاهه مثلا😐)همه بلند شدن و شروع به دست زدن و جیغ و داد کردن.دراکولا و نازو رو فرش قرمزی که براشون پهن شده بود به سمت جایگاه رفتن. پله هارو همزمان یکی یکی بالا رفتن و رو جایگاه خودشون رو به روی هم وایسادن و چشم تو چشم شدن.چشمای مضطرب دراکولا و چشمای پر از غرور نازو... بعد از اینکه جمعیت خاموش شدن و سرجاهاشون نشستن کشیش شروع به خوندن دعای مخصوص کرد.بعد دعای مخصوص وقت سوگند یاد کردن شد.

طبق رسوم نازو اول گفت:من،نازو نام تورا به عنوان همسر خود برمیگزینم تا از امروز تا ابد در کنار تو باشم. 

و نوبت دراکولا شد:من،لیدی دراکولا نام تورا به عنوان همسر خود برمیگزینم تا از امروز تا ابد کنار تو باشم. 

کشیش:آیا مایلم شما دو نفر را به عقد هم دربیاورم؟(هردو:بخدا نصف شبه مغزم کار نمیکنه نخندین) 

نازو:بله 

نوبت دراکولا شد.اما دراکولا مضطرب بود و نمیدونست چیکار کنه. بگه؟ نگه؟ نوشته های تو اون ورقه مدام تو ذهنش میومد. 

دراکولا:ب..ب... 

نازو چونه دراکولا رو تو دستش گرفت و زیر لب جوری که دراکولا بشنوه پرسید:خب؟ 

دراکولا:ب...ل... 

همون لحظه یه نگهبان گستاخ پرید وسط تالار و داد زد:بهمون حمله شده!شورشیا حمله کردن!! 

یدفعه دیوار ورودی تالار شکست و لایلا درحالی که ماشین میروند و دیوارو شکونده بود وارد تالار شد.

ماشینو درست وسط تالار پارک کرد و پرسید:دیر اومدم؟! 

همه دخترا و پسرا جیغ کشیدن و همه بلند شدن تا سریع تر از اون مکان برن.

پشت سر لایلا ،آدرین درحالی که سوین و سویل پشت سرش میومدن وارد تالار شد و اونم همون سوال لایلا رو پرسید:دیر اومدیم؟!

 

*پایان پارت*

کامنت و لایک کنید:-: