-قـــــآف-

ℚ𝔸𝔽 ℚ𝔸𝔽 ℚ𝔸𝔽 · 1402/01/26 17:04 · خواندن 2 دقیقه

سیــــــــلام من فآطِمم نویسنده جدید 😎قراره با رمان های قاف، اینجا باران نمیبارد، نقطه سره خط مهمون نگاهاتون باشم🌿لطف کنید نظرتونو درباره هر پارت اعلام کنید و بگید دوست دارید رمان چجوری ادامه داشته باشه❣️

گوشامو گرفتم تا حرف های رو مخ کلویی نشنوم
کلویی: چته؟ چرا گوشاتو میگیری؟ 
_عم..... هیچی گوشام سوت کشید
دوباره شروع کرد به زر زدن
پامو از سر کلافگی به زمین میکوبیدم تا الیا از راه رسید
لبخندی روی لبم نشست سریع از دست کلویی فرار کردم خودم پرت کردم تو بغل الیا
الیا: هویییی چتهههه؟ 
_تو فرشته نجاتییییی.
نگاهی به پشت سرم کرد و گفت: معلومه پس چی با خودت فکر کردی!
پفیلامو از دستش میگیرم میگم: بقیه کجان پس؟؟ 
اشاره به چند متر جلوتر مرد و گفت: اونجا وایستادن
سمت بچه ها میرم با دیدن من کلی ذوق میکنن
همه به غیر از جولیکا و لوکامنو تو بغلشون خفه کردن مخصوصا رز
ادرین هم از دور برام دست تکون داد و نزدیکم شد
ادرین: خوشحالم که حالت خوبه تونستی خودتو برسونی.
_مرشی.... منظورم...همون مرسی بود. 
چرا امروز من برای همه مهم شدم؟ اخه دوروز تو بیمارستان بستری بودن چه مشکلی داره؟ 
بلخره ازم جدا شدن و تونستیم سرموقع به همه فیلم برسیم
میدونستم برام نقشه کشیدن وگرنه انقدر براشون مهم نبودم 
منو دقیقا گذاشتن وسط لوکا و ادرین!  
نمیدونستم چه غلطی بکنم بین این دوتا
لامصبا هرکودمشون به نحوه ای خاصن://
الارم گوشی فعال شد
هشدار شرور توی شهر مول برق از جام پریدم
سمت الیا رفتم درگوشش قضیه رو گفتم
پاشدیم و از سینما خارج شدیم
تبدیل شدیم و رفتیم سراغ شروره
نزدیک بود مارش تموم کنیم ولی انکار نفس کشیدن برام سخت میشه.... 
روی زمین میوفتم و چمن هارو مشت میکنم
با کمک کت از جام بلند میشم
کت: تو همینجا بمون من کارشو یه سره میکنم
به زور گفتم: لازم.... نیس... من.. میتونم
ازجام بلند شدم مه هولم داد روی زمین
با جدیت و عصبانیت گفت: من نمیخوام تو اسیب بمینی مرینت همینجا بشین کارشو یه سره میکنم
اینو گفت رفت
نگاهی به ریناروژ میکنم که مثل من دهنش این عصب ابی وا شده
_الان اون از کجا میدونست من مرینتم؟؟؟؟ 
الیا: اصلا پشمام از کجا میدونه؟؟؟؟