سلاح فصل ۳:بازگشت 1
://
از زبان نویسنده:
چشماش رو باز کرد و به اطراف نگاه کرد.اتاقش به بزرگی یه خونه بود..دستشو رو شکمش گذاشت.گرسنش بود.هیچی نخورده بود.یدفعه در اتاق باز شد و دوتا دختر عین اسکلا اومدن تو اتاق.از نظر چهره شباهت خیلی زیادی بهم داشتن.
دختر اولیه:هوف..بالاخره پیداتون کردیم آدرین!
آدرین:ام..من چرا اینجام؟
دختر دومیه:چی؟ما فکر کردیم پرنسس سولو تو راه برگشت بهتون گفت چرا..خب دوباره میگیم..شما هنوز یه کار نیمه تموم داری که باید تمومش کنی.
آدرین:و اون چی هست؟
دختر اولیه:نابود کردن نازو.بگذریم..ما اینجاییم که تعلیمتون بدیم تا آماده به جنگ با نازو برین..من سوین هستم و ایشون خواهرم سویل.
آدرین:خب..من چجوری از هم تشخیصتون بدم؟
سوین:ببین..سوین جوراب پاشه ولی سویل جوراب پاش نیست.همه همینجوری یاد گرفتن
آدرین:اهان..اوکی......من گشنمه
سویل ریز خندید و سینی ای رو که روش یه گیلاس و یه بطری خون بود ظاهر کرد و گذاشتش رو میز کنار تخت آدرین.
سویل:تو ب صورت خوناشام برگشتی به دنیا..پس باید خون بخوری.
آدرین پلکی زد و پرسید:خوناشام؟
سویل:یس!
آدرین:.....اهان
آدرین دستشو برد سمت بطری و درشو باز کرد.
آدرین:یه سوال داشتم..
سوین:بپرس
آدرین:ام..قبل من..کسای دیگه ای بودن که دوباره متولد شدن؟؟
سویل:خب..یکی بود.یه دختر بود.اسمش دراکولا بود.
آدرین:د..دراکولا؟؟اسم کاملش لیدی دراکولا بود؟؟
سوین:آره..به خواست لورد دویل دوباره متولد شد.
آدرین:یعنی..دراکولا..یه خوناشامه؟؟؟؟(سوپرایز این فصل کلی سوپرایز دارم براتون😈😂🤡)
سوین:آره.میشناسیش؟
آدرین:بهترین دوستمه..
در دنیایی دیگر.. *
هوفی کشید.یه سال از مرگ برادر کوچکش گذشته بود و نمیتونست کاری کنه..نازو مثل وحشیا با گوی هردو جهان رو گرفته بود و داشت بر اونها راهنمایی میکرد.هرکسی که از دستورات نازو سرپیچی میکرد فوری کشته میشد.وضعیت کاملا وحشتناکی بود..
گاهی اوقات با خودش میگفت `کاش آدرین هنوز زنده بود`.
ولی نمیدونست آدرین قراره برگرده..قطعا نمیدونست.هیچکس از آینده خبر نداره.
بلند شد و از اتاقش رفت بیرون. ... کمی خودش رو مرتب کرد بعد در زد و وارد اتاق نازو شد.
دراکولا:کاری داشتی؟[با حرص]
نازو:بله..میخواستم یکاری انجام بدی.
نازو بلند شد و سمت دراکولا رفت.دراکولا از ترس عقب رفت.نازو اومد جلو،دراکولا عقب رفت.تا اینکه دراکولا خورد به دیوار و دیگه راه فراری نداشت.
نازو تو یک اینچی دراکولا قرار گرفت و گفت:میدونی که هر پادشاهی یه ملکه رو کنار خودش نیاز داره.نمیدونی؟
دراکولا:م.میدونم.(الان سوپرایز میشین😂😂)
نازو:کاری که میخوام انجام بدی اینه..بامن..ازدواج کن.(RF و پ.ن:سوپرایززززز😂😂😂😂😂😈😈😈😈بخدا کرم دارم کرمممم)
دراکولا:چ.چی؟؟
نازو:نفهمیدی؟ گفتم با من ازدواج کن.
دراکولا:شرمندم..ولی..من اینکارو نمیکنم.
و خواست در بره که نازو مچ دستشو گرفت و نگهش داشت.
نازو:تا الان هر قانون شکنی و بی احترامی ای که کردی رو نادیده گرفتم..بعد از این نادیده نمیگیرما!اگه نمیخوای به سرنوشت اون برادر احمق بدرنگ دچار بشی بهتره قبول کنی.خب؟
دراکولا انگار قلبشو شکسته باشن و تیکه هاشو تو اتیش سوزونده باشن.درست بود فشار سینگلی روش بود و فقط یکیو میخواست که بیاد بگیرتش ولی...نازو؟دشمنش؟این خیلی شرم آوره!اما خب چاره دیگه ای داشت؟نه!نازو..اون داشت همه اونارو روحی شکنجه میداد.
همونطور که سعی میکرد بغضشو قورت بده گفت:ا.اطاعت..
نازو مچ دست دراکولا رو ول کرد و گفت:خوبه.خودم بهت خبر روزشو میدم.
و رفت پشت میزش نشست و به کاراش رسید.دراکولا از اتاق نازو بیرون رفت و با سرعت هرچه تمام تر از قصر بیرون زد و رفت سمت پاتوق همیشگیش بلکه بتونه به راحتی گریه هاشو بکنه.
در دنیایی دیگر. *
آدرین:ام..میگم ما الان کجاییم؟
سویل:اوه..تو دنیای پایینی اون دنیایی که توش بودی.درواقع اسم این دنیا آندرگروند هست.
آدرین:آهان..
سوین:قراره چیزای جالبی ببینی!
از قصر بیرون اومدن.بعد سوین و سویل با هم گفتن:به پایتخت دنیای آندرگروند، شهر بزرگ آنژو خوش اومدی!(خودم میدونم آنژو اسم یکی از شهرای فرانسس نمیخواد بگین-_-)
آدرین با بهت به اون شهر بزرگ جلوش نگاه کرد.(تو آندرگروند هر شهر به اندازه یه کشور تو دنیای خودمون بزرگه) شهر ترکیب فناوری و طبیعت بود..و وایب خیلی خوبی داشت.همه داشتن کنار هم خوشحال زندگی میکردن.
آدرین:چه...قشنگه..
سوین:چیزایی هم هستن که از این قشنگ ترن!اونارم به موقعش میبینی..فعلا بیا بریم تو شهر گشت بزنیم. ...
.....
؟؟؟:چی؟ببینم تو مطمئنی؟
؟؟؟:بله..جاسوسان ما گفتن خودشون از زبون نازو شنیدن که میخواد به آندرگروند حمله کنه.
؟؟؟:غلط کردن!!مگه من مردم؟؟به اون دوتا نگهبان دروازه پیام بفرست و بگو حواسشون باشه نذارن که نازو بیاد.اگه نازو یه پاشو بذاره تو آندرگروند پاشو از ریشه قطع میکنم!
؟؟؟:چشم ملکه سوپل.بهشون اطلاع میدم.
سوپل:آفرین.حالا میتونی بری.
سولو به سوپل نگاهی کرد و گفت:نگران نباش آبجی.من قول میدم قبل اینکه پاشو بذاره تو آندرگروند شرش کم بشه.
سوپل:بهتره یه نقشه درست و حسابی داشته باشی.
سولو:[لبخند]دارم!خیالت راحت..
*پایان پارت*
https://s6.uupload.ir/files/b3265091ed2bcfb13e18aeed31405769_zxyd.jpg
https://s6.uupload.ir/files/inshot_20220919_190730348_txl3.jpg
بخشی از آنژو و سوین و سویل*
تازه بیدار شدم و انگشتام به چوخ رفته چون بین خواب و بیداریم پس لایک و کامنت کنید:-: