سلاح فصل ۳:بازگشت 1

ary chan ary chan ary chan · 1402/01/25 04:52 · خواندن 5 دقیقه

://

 

 

 

 

 

 

از زبان نویسنده: 

 

چشماش رو باز کرد و به اطراف نگاه کرد.اتاقش به بزرگی یه خونه بود..دستشو رو شکمش گذاشت.گرسنش بود.هیچی نخورده بود.یدفعه در اتاق باز شد و دوتا دختر عین اسکلا اومدن تو اتاق.از نظر چهره شباهت خیلی زیادی بهم داشتن. 

دختر اولیه:هوف..بالاخره پیداتون کردیم آدرین! 

آدرین:ام..من چرا اینجام؟ 

دختر دومیه:چی؟ما فکر کردیم پرنسس سولو تو راه برگشت بهتون گفت چرا..خب دوباره میگیم..شما هنوز یه کار نیمه تموم داری که باید تمومش کنی. 

آدرین:و اون چی هست؟ 

دختر اولیه:نابود کردن نازو.بگذریم..ما اینجاییم که تعلیمتون بدیم تا آماده به جنگ با نازو برین..من سوین هستم و ایشون خواهرم سویل. 

آدرین:خب..من چجوری از هم تشخیصتون بدم؟ 

سوین:ببین..سوین جوراب پاشه ولی سویل جوراب پاش نیست.همه همینجوری یاد گرفتن 

آدرین:اهان..اوکی......من گشنمه 

سویل ریز خندید و سینی ای رو که روش یه گیلاس و یه بطری خون بود ظاهر کرد و گذاشتش رو میز کنار تخت آدرین. 

سویل:تو ب صورت خوناشام برگشتی به دنیا..پس باید خون بخوری. 

آدرین پلکی زد و پرسید:خوناشام؟ 

سویل:یس! 

آدرین:.....اهان 

آدرین دستشو برد سمت بطری و درشو باز کرد. 

آدرین:یه سوال داشتم.. 

سوین:بپرس 

آدرین:ام..قبل من..کسای دیگه ای بودن که دوباره متولد شدن؟؟ 

سویل:خب..یکی بود.یه دختر بود.اسمش دراکولا بود. 

آدرین:د..دراکولا؟؟اسم کاملش لیدی دراکولا بود؟؟ 

سوین:آره..به خواست لورد دویل دوباره متولد شد. 

آدرین:یعنی..دراکولا..یه خوناشامه؟؟؟؟(سوپرایز این فصل کلی سوپرایز دارم براتون😈😂🤡) 

سوین:آره.میشناسیش؟ 

آدرین:بهترین دوستمه.. 

 

در دنیایی دیگر.. *

 

هوفی کشید.یه سال از مرگ برادر کوچکش گذشته بود و نمیتونست کاری کنه..نازو مثل وحشیا با گوی هردو جهان رو گرفته بود و داشت بر اونها راهنمایی میکرد.هرکسی که از دستورات نازو سرپیچی میکرد فوری کشته میشد.وضعیت کاملا وحشتناکی بود..

گاهی اوقات با خودش میگفت `کاش آدرین هنوز زنده بود`.

ولی نمیدونست آدرین قراره برگرده..قطعا نمیدونست.هیچکس از آینده خبر نداره.

بلند شد و از اتاقش رفت بیرون. ... کمی خودش رو مرتب کرد بعد در زد و وارد اتاق نازو شد. 

دراکولا:کاری داشتی؟[با حرص] 

نازو:بله..میخواستم یکاری انجام بدی. 

نازو بلند شد و سمت دراکولا رفت.دراکولا از ترس عقب رفت.نازو اومد جلو،دراکولا عقب رفت.تا اینکه دراکولا خورد به دیوار و دیگه راه فراری نداشت. 

نازو تو یک اینچی دراکولا قرار گرفت و گفت:میدونی که هر پادشاهی یه ملکه رو کنار خودش نیاز داره.نمیدونی؟ 

دراکولا:م.میدونم.(الان سوپرایز میشین😂😂) 

نازو:کاری که میخوام انجام بدی اینه..بامن..ازدواج کن.(RF و پ.ن:سوپرایززززز😂😂😂😂😂😈😈😈😈بخدا کرم دارم کرمممم) 

دراکولا:چ.چی؟؟ 

نازو:نفهمیدی؟ گفتم با من ازدواج کن. 

دراکولا:شرمندم..ولی..من اینکارو نمیکنم. 

و خواست در بره که نازو مچ دستشو گرفت و نگهش داشت. 

نازو:تا الان هر قانون شکنی و بی احترامی ای که کردی رو نادیده گرفتم..بعد از این نادیده نمیگیرما!اگه نمیخوای به سرنوشت اون برادر احمق بدرنگ دچار بشی بهتره قبول کنی.خب؟ 

دراکولا انگار قلبشو شکسته باشن و تیکه هاشو تو اتیش سوزونده باشن.درست بود فشار سینگلی روش بود و فقط یکیو میخواست که بیاد بگیرتش ولی...نازو؟دشمنش؟این خیلی شرم آوره!اما خب چاره دیگه ای داشت؟نه!نازو..اون داشت همه اونارو روحی شکنجه میداد.

همونطور که سعی میکرد بغضشو قورت بده گفت:ا.اطاعت.. 

نازو مچ دست دراکولا رو ول کرد و گفت:خوبه.خودم بهت خبر روزشو میدم. 

و رفت پشت میزش نشست و به کاراش رسید.دراکولا از اتاق نازو بیرون رفت و با سرعت هرچه تمام تر از قصر بیرون زد و رفت سمت پاتوق همیشگیش بلکه بتونه به راحتی گریه هاشو بکنه. 

 

در دنیایی دیگر. *

 

آدرین:ام..میگم ما الان کجاییم؟ 

سویل:اوه..تو دنیای پایینی اون دنیایی که توش بودی.درواقع اسم این دنیا آندرگروند هست. 

آدرین:آهان.. 

سوین:قراره چیزای جالبی ببینی! 

از قصر بیرون اومدن.بعد سوین و سویل با هم گفتن:به پایتخت دنیای آندرگروند، شهر بزرگ آنژو خوش اومدی!(خودم میدونم آنژو اسم یکی از شهرای فرانسس نمیخواد بگین-_-) 

آدرین با بهت به اون شهر بزرگ جلوش نگاه کرد.(تو آندرگروند هر شهر به اندازه یه کشور تو دنیای خودمون بزرگه) شهر ترکیب فناوری و طبیعت بود..و وایب خیلی خوبی داشت.همه داشتن کنار هم خوشحال زندگی میکردن. 

آدرین:چه...قشنگه.. 

سوین:چیزایی هم هستن که از این قشنگ ترن!اونارم به موقعش میبینی..فعلا بیا بریم تو شهر گشت بزنیم. ... 

.....

؟؟؟:چی؟ببینم تو مطمئنی؟ 

؟؟؟:بله..جاسوسان ما گفتن خودشون از زبون نازو شنیدن که میخواد به آندرگروند حمله کنه. 

؟؟؟:غلط کردن!!مگه من مردم؟؟به اون دوتا نگهبان دروازه پیام بفرست و بگو حواسشون باشه نذارن که نازو بیاد.اگه نازو یه پاشو بذاره تو آندرگروند پاشو از ریشه قطع میکنم! 

؟؟؟:چشم ملکه سوپل.بهشون اطلاع میدم. 

سوپل:آفرین.حالا میتونی بری. 

سولو به سوپل نگاهی کرد و گفت:نگران نباش آبجی.من قول میدم قبل اینکه پاشو بذاره تو آندرگروند شرش کم بشه. 

سوپل:بهتره یه نقشه درست و حسابی داشته باشی. 

سولو:[لبخند]دارم!خیالت راحت..

 

*پایان پارت*

https://s6.uupload.ir/files/b3265091ed2bcfb13e18aeed31405769_zxyd.jpg

https://s6.uupload.ir/files/inshot_20220919_190730348_txl3.jpg

بخشی از آنژو و سوین و سویل*

تازه بیدار شدم و انگشتام به چوخ رفته چون بین خواب و بیداریم پس لایک و کامنت کنید:-: