سلاح فصل 2:باخت 7
://
از زبان نویسنده:
آدرین:برام مهم نیست چی بشه.من معما رو حل میکنم.حتی اگه به نازو برخورد کنم.وقتی یه راهیو شروع کنم تا آخرش میرم.
(حتی اگه به ضررت تموم بشه؟)
کورایپکا و دراکولا:مام تا آخرش باهاتیم.مهم نیست چی بشه.
آدرین با حمایت کوراپیکا و دراکولا مصمم شد.خود آدرین حس خوبی نسبت به پایان معما نداشت.و نمیدونست قراره چی بشه.فقط میدونست که باید راهشو تا آخر ادامه بده.
لوکا:باشه..منم باهات میام.
مرینت:منم میام.نمیتونیم بذاریم تنها بری.
آدرین:هی..بچه که نیستممم
مرینت:ربطی نداره در هر صورت حضور چند تا بزرگتر لازمه
پلگ و تیکی و رافائلا به مرینت پوکر نگاه کردن.
(والا پلگ و تیکی بالا ۵۰۰ سالشونه رافائلا بالا ۳۰۰ سالشه)
رافائلا:به عنوان کسی که بالای ۳۰۰ سالشه و تجربه های زیادی داره بهم برخورد.
پلگ و تیکی:به عنوان کسی که بالای ۵۰۰ سالشه و تجربه هاش بیشتر از رافائلا هست بهم برخورد.
مرینت:ای وای..شرمنده
آدرین و دراکولا خندیدن.
شب*
کلارا:مطمئنی؟رافائلا هنوز دیر نشده میتونی نشانو برداری.
رافائلا:نه کلارا..مهم نیست چی بشه..من تا آخرش با آدرین میمونم.
کلارا:اما آدرین میمیره..اینو تو پیشگویی دیدم.
رافائلا:مهم نیست..منم وقت زیادی برام نمونده.
رافائلا لباسشو دراورد.ترک های قرمز رنگی روی بدنش دیده میشد که از قلبش سرچشمه گرفته بود و خیلی رشد کرده بود.
رافائلا:وقت زیادی برام نمونده.
کلارا:چ..چرا اینجوری شده؟
رافائلا:خب..ما پری های نگهبان چندین تا قانون داریم.اگه یکی از اونا رو بشکنیم قلبمون کمی شکافته میشه.اگه یکی دیگه روهم بشکنیم قلبمون بیشتر شکافته میشه. اگه یکی دیگه رو هم بشکنیم قلبمون کامل شکافته میشه و بدنمون شروع به نابودی میکنه.من قبلا سه تا قانون شکستم و بدنم داره نابود میشه.زمان زیادی برام نمونده..میخوام تا موقعی که میتونم با اون بمونم.
کلارا:تو که..از قصد..قوانین رو نشکستی...شکستی؟
رافائلا:......مجبور بودم.
رافائلا اون شب نحص رو به یاد آورد..همون شبی که با برادر روبی رابطه داشت.
(اگه تو فصل قبل یادتون باشه تو یه پارت بهش اشاره شد که رافائلا نگهبانه برادر روبی هم بوده البته اینجا برادر ناتنیشه)
همونجا بود که برای سومین بار قانون رو شکست و بدنش شروع به نابودی کرد.رافائلا نفس عمیقی کشید.بلند شد و لباسش رو پوشید.
رافائلا:بهتره بریم..
کلارا هم بلند شد و دوتایی برگشتن تو حیاط قصر. ..
.
****
.
آخرین پیچ رو هم سفت کرد و لبخندی زد.
نینو:و پروژه آمادسسسسس
استارلاین:finally(بالاخره)
نینو از زیر دستگاه اومد بیرون و دوتایی به پروژه ای که چندین شب و روز پشت سرهم روش وقت گذاشته بودن نگاهی کردن.
نینو:حالا اول تستش میکنیم اگه درست کار کنه یجا مخفیش میکنیم
استارلاین:به این فکر کردی که کجا مخفیش کنیم؟
نینو:آره.تو غار مدوسا(این اسمو خوب به خاطر بسپارید تو فصل بعد لازم میشه)
استارلاین:اوکیه.پس بریم که مخفیش کنیم.
نینو:بریم ...
***
نازو بلند شد.
نازو:انگار وقتشه بریم دنبالشون..یا ب اصطلاح. تعقیبشون کنیم.
اینفینیت:م.منم باید بیام نازو ساما؟
نازو:نه نه.تو اینجا بمون و مراقب همه چیز باش.من تنهایی میرم.
اینفینیت:چشم نازو ساما.
نازو تبدیل به سایه شد و از پنجره پرید پایین و رفت. ...
*چند روز بعد*(تو این چند روز اتفاق خاصی نمیوفته)
روبی:اینجا که همش بیابونههههههههههه
آدرین:پلگ ک یچیز دیگه میگه
روبی عصبی رفت سمت آدرین و داد زد:مارو کشوندی اینجا که ایسگا کنییییییی
آدرین:نخیررررررررر
کلویی:[آروم]خیر سرتون پرنس و شوالیه این..
روبی همزمان غر میزد و میرفت جلو تا اینکه یدفعه زیر پاش خالی شد و افتاد.آدرین متعجب ب سوراخ نگاه کرد.
دراکولا:چیشد الان؟
آدرین:بیاین بریم تو این سوراخه
رافائلا رفت تو نشان.آدرین از سوراخ پرید پایین. بعدشم همه یکی یکی پریدن پایین. روبی با سر افتاد زمین بعدش آدرین و بقیه یکی یکی افتادن روش.(RF و من: بدبخت روبی🤣🤣🤣🤣🤣کمر نموند براش 🤣🤣🤣🤣🤣)
روبی:[داد]بلند شین ببینم کمرم شکست
آدرین:چرا دم گوش من داد میزنی
روبی:دوست دارم به تو چه
آدرین:خیر سرم پرنسم:/
[مغزم:اینا چطور میخوان باهم باشن ؟]
(والا همینو بگو مغز جان😐🚬)
چند دقیقه بعد*
همه داشتن تو راهرو عجیب غریب پشت سر آدرین و روبی راه میرفتن.روبی یکم تو خودش بود.معلوم نبود چش بود.
روبی:ام..آدرین؟
آدرین:بله؟
روبی خواست چیزی بگه که یدفعه پاش به لبه سنگ گیرکرد و افتاد زمین.البته نیوفتاد.قبل افتادنش آدرین گرفتش و نذاشت بیوفته. روبی سرشو بالا گرفت و با آدرین چشم تو چشم شد.حالا که دقت میکرد..چشمای آدرین خیلی قشنگ بودن..انگار یه دشت بی پایان تو چشماش باشه. آدرینم همین حسو داشت. روبی تا به خودش اومد دید هوا خیلی گرم شده.البته اینجا زیر زمین بود بایدم گرم میشد.روبی سرخ شد و از آدرین فاصله گرفت.
با تته پته گفت:م.ممنونم
آدرین قرمز شد.دستشو برد پشت گردنش رو مالش داد و گفت:و.وظیفه بود
(چه عجب آدم شدن://)
و به راهشون ادامه دادن.جالب اینجا بود که جفتشون یادشون رفته بود روبی میخواست یچیزی بگه! و اینجا بود که شیپر های عوضی شروع کردن به شیپ کردن آدرین و روبی!.. ...
****
؟؟؟:واقعا؟
؟؟؟:البته..اون موقع توهم به آرزوت میرسی
؟؟؟:ایول..خیلی خوشحالم کردین پرنسس ساشیا (این اسمارو ب خاطر بپرسید تو فصل بعد میان)
پرنسس ساشیا:وظیفه دونستم اولین نفر به تو بگم دراکولا!..(سوپرایززززززززز)
*پایان پارت*
لایک و کامنت کنید:-: