سلاح فصل 2:باخت 4
:/
از زبان نویسنده:
چشماشو آروم باز کرد و نشست رو تخت.بعد از آنالیز کردن اطرافش و یادآوری اتفاقاتی که دیشب افتاد فهمید چیشده بود.یدفعه چیزی به یادش اومد و نگران به زخم دستش نگاه کرد.زخم هنوز خوب نشده بود و یسری رگه های قرمز هم ازش بیرون زده بود و دور دستش پیچیده بود.و..انگار رگه ها رشد میکردن.چون میتونست حس کنه یچیزی داره رو بدنش راه میره.هوفی کشید.باید چیکار میکرد؟زخمشو میپوشوند دیگه.بلند شد و رفت سمت اتاق لباساش (یه اتاق داره فقط برای لباساش`^`)
به لباساش نگاهی انداخت.بعد چند ثانیه هودی مشکی رنگی رو که روش با رنگ آبی نوشته شده بود:insanity(یعنی جنون)رو برداشت و پوشید.همین برای پوشوندن زخمش کافی بود.از اتاق لباساش بیرون اومد و به بطری شیشه ای رو میز نگاه کرد.برش داشت و به داخلش نگاه کرد.یدفعه صداهایی رو از بیرون شنید.بطری رو گذاشت تو کشوی وسط میزش و از اتاقش رفت بیرون.
سر و صداها از سالن اصلی میومد.به سمت سالن اصلی رفت و اولین کسی که دید لوکا بود.رفت سمتش.
آدرین:برادر؟
لوکا:چیشده؟
آدرین:این سر و صدا ها برای چیه؟
لوکا:[اشاره به جایی که بهش داشت نگاه میکرد]خودت نگاه کن
آدرین به جایی که لوکا هش اشاره کرد نگاه کرد. با دیدن کسی که نگهبان ها گرفته بودنش بهتش بود.اون..اون مگه نمرده بود؟؟
بعد از چند ثانیه بالاخره زبونش چرخید و اون رو صدا کرد:ک..کورا..پیکا؟
(آر اف:هیم هیم برنامه داشتم یسری کرکترای انیمه هارو بیارم تو داستانام و کوراپیکا اولیشهه.اونایی که انیمه هانتر ایکس هانترو دیدن هیچی ولی اونایی که ندیدن و کوراپیکا رو نمیشناسن برن تو گوگل سرچ کنن کوراپیکا هانتر ایکس هانتر عکساشو میاره)
کارن و لوکا با بهت به آدرین خیره شدن.آدرین اون نفوذی رو میشناخت؟؟کوراپیکا برگشت و به آدرین نگاه کرد.با دیدنش بهتش برد.
کوراپیکا:آ..آدرین؟
بغض آدرین ترکید و دوید و سمت کوراپیکا.کوراپیکا نگهبان هایی که اون رو گرفته بودن کنار زد بلند شد و اونم دوید سمت آدرین وقتی به هم رسیدن همدیگه رو بغل کردن و مثل همیشه آدرین تو بغل کوراپیکا حل شد.(منظور اینه که کوراپیکا از آدرین قد بلند تره بخاطر این تو بغل کوراپیکا حل شد)
و این کارن و لوکا بودن که داشتن با کلی علامت سوال بالای سرشون به اون دوتا نگاه میکردن.
*فلش بک*
از تو حیاط چند تا گل خوشگل چیده بود و میخواست اونارو به خانم بده.وارد خونه شد و خواست بره سمت راه پله ها اما به یکی خورد و جفتشون افتادن زمین.گلا رو خون تازه ای که رو زمین ریخته شده بود افتادن و خونی شدن.شخصی که به آدرین خورده بود فوری بلند شد و گفت:من متاسفم جلوم رو ندیدم
و بعد دستشو جلو آدرین گرفت.آدرین دستشو گرفت و بلند شد.
آدرین:اشکال نداره...ها؟گلام کو؟
کمی اطرافش رو گشت و بعد گلارو دید که خونی شدن.ناراحت شد.
آدرین:گلاممم..
اون:ام..میتونیم بریم چندتا بهترشو بچینی..من کمکت میکنم
آدرین:واقعا؟
اون:اره..اسم من کوراپیکا عه.اسم تو چیه؟
آدرین:اسم منم آدرینه
کوراپیکا:خوشبختم آدرین
آدرین:منم خوشبختم کوراپیکا
*زمان حال*
آدرین فکرش رو نمیکرد که کوراپیکا زنده باشه.اونم..وقتی که درست جلوی چشمای خودش مرد.
*فلش بک*
آدرین:م..من..مگه..چیکار کردم..؟
مزاحم:هیچکار نکردی!فقط من از تو خوشم نمیاد.
آدرین به دیوار خورده بود و راهی برای فرار نداشت.نمیتونست کاری کنه..مرگش حتمی بود.اون مزاحم نیروش رو تو دستش جمع کرد و اماده شد که به آدرین بزنه.کوراپیکا از اونور که آدرین رو اونجوری دید نگران آدرین رو صدا زد و با بیشترین سرعتش سمتش دوید.درست زمانی که اون مزاحم میخواست نیروشو به آدرین بزنه کوراپیکا رسید و خودش رو سپر کرد و نیرو به کوراپیکا خورد.تو بدن کوراپیکا یه سوراخ شکل گرفت و شروع به خونریزی کرد.کوراپیکا چند تا سرفه کرد و خون از دهنش هم بیرون اومد.افتاد زمین.آدرین با دیدن کوراپیکا تو اون وضع جیغی زد.گریش گرفت.
آدرین:کوراپیکا؟کوراپیکاا..لطفا طاقت بیار..خواهش میکنم
کوراپیکا لبخندی زد.
کوراپیکا:نه..نمیتونی..[سرفه]آدرین..خوشحال..شدم..از اینکه..[سرفه]باهات..ا..اشنا شدم..
چشمای کوراپیکا بسته شدن و بدنش سرد شد.آدرین با بهت به چشمای بسته کوراپیکا نگاه کرد.اونی که کوراپیکا رو کشته بود خنده ای کرد و گفت:آخی..دوستت مرد؟خودتم میمیری~
و یدفعه با چشمای ترسناک آدرین که به خونش تشنه بودن رو به رو شد.آدرین بلند شد.
آدرین:کسانی که اذیتت میکنن رو بکش.تو منو اذیت کردی..پس میکشمت.[با یه حالت ترسناک]
مزاحم شگفت زده چند قدم عقب رفت.
*زمان حال*
بعد ابغوره های فراوان کوراپیکا و آدربن اون دوتا از بغل هم دراومدن و اولین سوالی که آدرین کرد این بود:تو مگه نمرده بودی؟
کوراپیکا:خب..چطور بگم؟احیا شدم.وقتی احیا شدم فهمیدم که مسابقه ی خونه ی کشتار تموم شده و کسی که برده و یه عنوان قاتلِ قاتل ها شناخته شده تویی.
آدرین اهانی گفت.یدفه لوکا جلو اومد و پرسید:آدرین تو اینو میشناسی؟
آدرین برگشت به سمت لوکا و گفت:البته!کوراپیکا یکی از دوستانمه که تو خونه ی کشتار باهاش آشنا شدم.
کارن و لوکا با شنیدن خونه ی کشتار بهتشون برد.یعنی آدرین..اون قاتل قاتل ها شناخته شده بود؟یعنی تنها کسی بود که زنده از خونه ی کشتار بیرون اومد؟اصلا رفته بود به خونه ی کشتار؟آدرین..زندگی خیلی سختی رو گذرونده بود.
لوکا سرفه ای کرد و گفت:اهان..خوشبختم.
کوراپیکا تعظیم کوتاهی کرد.
کوراپیکا:راستی آدرین..تو اینجا چیکار میکنی؟
انگار رو آدرین سطل اب یخ خالی کرده باشن.چی باید میگفت؟
آدرین:خ..خب..اون شاهزاده گمشده رو یادته؟
کوراپیکا:آره یادمه..چطور؟ببینم نکنه..
آدرین:آره..من..اون شاهزاده گمشدم.
کوراپیکا چشماش گرد شد.اصلا انتظار شنیدن چنین چیزی رو از آدرین نداشت.اما خب..منطقی به نظر میومد.چون آدرین یه دورگه بود.
کوراپیکا:خ..خب..فکر کنم احترام واجبه؟
آدرین:[تکخنده]برای تو نه..راحت باش ....
از زبان روبی:
نازو:هاها..من بردم.گوی ترکیب شده حالا دست منه..ممنونم ازت پرنس دورگه.و برای شروع..میخوام تورو بکشم ولف کوچولو
با نیروی گوی یه داس رو درست کرد و داس رو سمتم پرت کرد.چشمامو بستم و جیغی زدم اما داس بهم نخورد..چشمامو باز کردم دیدم آدرین. اومده بود جلو و داس به اون خورده بود..خون زیادی داشت ازش میرفت.آدرین افتاد زمین.دستشو گرفتم و چند بار صداش کردم.گریم گرفت..چرا آدرین؟چراا؟؟
یدفعه چشمام باز شد و نشستم رو تخت.همش..خواب بود؟سرمو با دستام گرفتم.صدایی رو از کنارم شنیدم.
آلیا: چیشده روبی؟خواب بد دیدی؟
من:آره..خیلی بد.
آلیا:اشکال نداره.. فقط یه خواب بود.زیاد بهش فکر نکن(اما من فکر نمیکنم فقط یه خواب باشه..😈)
من:[زیر لب]امیدوارم.
*پایان پارت*
لایک و کامنت کنید:-: