(3)?Who is the king

R.m R.m R.m · 1402/01/23 19:10 · خواندن 2 دقیقه

<>

P3
مرینت 
برگشتم خونه
مامان و بابا نگرانم شده بودن 
بابا : تا این موقع شب کجا بودی ؟!
من : ببخشید خونه دوستم بودم 
مامان : تا این موقع شب ؟!
من : ببخشید تکلیف گروهی داشتیم من یه کار خوب پیدا کردم که اگه بعد از مدرسه برم پول خوبی گیرم میاد 
مامان : تا کی طول میکشه ؟
من : معلوم نیست تا کی باید بمونم امکان داره  تا صبح طول بکشه 
بابا چی ! تا صبح ؟!
مامان : مگه چه کاریه ؟
من : نگران نباشید داخل یه خونه امن باید پیش یه دختر هم سن و سال خودم بمونم چون تنها زندگی میکنه شب میترسه و میخواد تا موقعی که میخوابه پیشش باشم 
بابا : نه نمیشه ممکنه خطناک باشه تازه از درساتم جا میمونی 
من : اخه من این کارو خیلی دوست دارم و میخوام حتما برم لطفا بابا قول میدم زود برگردم و همونجا درس بخونم !
بابا : اخه اصلا خوب نیست که شب بری بیرون 
من : بابا تو خونه میمونم جایی نمیرم و زود برمیگردم لطفا !
بابا : خیلی خوب ولی زود باید برگردی 
من : خیلی ممنوننن ! من میرم لباس هامو عوض کنم 
سری رفتم بالا و رفتم داخل اتاقم درو رستم و نفس عمیقی کشیدم
این با کلی دروغ حل شد ولی اگه رفتم اونجا و اونا بلایی سرم اوردن چی ؟ خدایا خودت کمکم کن !
روی تخت دراز کشیدم و از شدت خستگی اصلا متوجه نشدم چطور خوابم برد
صبح زود بیدار شدم و رفتم مدرسه 
با دیدن ادرین همه چیز رو فراموش کردم و دوباره امدم تو جو مدرسه 
با دقت به همه درسا گوش کردم مدرسه تموم شد و مشغول جمع کردن وسایلم شدم 
همرو داخل کیفم گذاشتم کیفمو برداشتم که برم ادرین صدام کرد 
ادرین : مرینت 
من : بله ادرین 
ادرین : فراموش کردی دیروز گفتی باهم بریم بیرون ؟
من : اه اره فراموش کردم 
ادرین : الان میتونیم بریم ؟
من : البته چطوره بریم بستی بخوریم ؟
ادرین : عالیه 
باهم رفتیم نزدیک ترین بستنی فروشی من بستنی توت فرنگی گرفتم و ادرین بستنی شکلاتی
باهم رفیتیم داخل پارک و مشغول خوردن بستنی و صحبت کردن شدیم 
ادرین : میتونم مال تو رو امتحان کنم ؟
من : ولی من ازش خوردم
ادرین : مشکلی نداره
سمتش گرفتم و یه گاز از مال من خورد 
ادرین : اممم توت فرنگی
من : درسته 
ادرین : میخوای مال منو انتحان کنی ؟
من : اهم 
یه گاز از بستنیش خوردم 
من : مزه شکلات بزرگ سال میده 
خندید و گفت : بهم تیکه انداختی که پیر شدم ؟
من : نه نه من اصلا هیچ منظوری نداشتم 
لبخندی زد و گفت : میدونم 
تو هم میدونی که هر چیزی که بخای رو میتونی بهم بگی ؟
یعنی میتونم بهش بگم که گیر اون ادما افتادم  ؟ نه نمیگم نمیخوام اونم تو درد سر بیوفته 
دیگه وقتشه کم کم برم ببینم تو چه دردسری افتادم