مرد جذاب من

Marl Marl Marl · 1402/01/21 18:50 · خواندن 1 دقیقه

پارت ۱۵

#پارت_پونزدهم

#مرد_جذاب_من

___________________

 

از تو یخچال شیر رو برداشتم ریختم تو لیوان و یه چند تا شیرینی برداشتم و رفتم تو اتاقم....
انقدر گرسنه بودم که همه شیرینی ها رو خیلی سریع تموم کردم و رفتم رو تختم و دراز کشیدم....
یه لحظه بغض کردم....به خاطر دیشب....که چرا ادرین یه همچین کاری کرد که گریم در اومد🥺😭 تو همین فکرت بودم و انقدر گریه کردم که چشام سنگین شد و خوابم برد.
با صدای مامانم از خواب بیدار شدم که مامانم گفت دوستام پایین منتظرن منم گفتم که بهشون بگن بیان داخل اتاقم....
الیا و نینو و ادرین اومده بودن. ادرین با یه نگاه ناراحتی داشت بهم نگاه میکرد که با اخم بهش نگاه کردم و روم رو ازش برداشتم که الیا اومد سمتم...
AL: مرینت خیلی نگرانت شدیم...حالت خوبه؟
M: اره حالم خوبه
AL: ولی پشت گوشی گفتی حالت خوب نیست
M: 😠اره ولی الان حالم خوبه 
AL: خب حالا چرا عصبانی میشی؟
M: اصلا حوصله ندارم الیا
با این حرفم فکر کنم الیا خیلی ناراحت شد. با ناراحتی گفت
AL: ولی مرینت......باشه...ام خب فردا  تو دانشگاه میبینمت...بیایین بریم بچه ها
داشتن میرفتن که ادرین همون جا وایساد
N: تو نمی یای؟
A: چرا شما برین منم میام
N: پس منتظریم
A: نه....برید منتظر من نباشید