سلاح 5

ary chan ary chan ary chan · 1402/01/21 13:44 · خواندن 8 دقیقه

اینم پارت ۵))

توضیحات آخر پارت و ادامه مطلبه))

###

از زبان آلیا: 

 

بعد جلسه فوری ای که داشتیم کمی رفتم تو قصر چرخ زدم که اگه مورد مشکوکی دیدم فوری پیگیری کنم..اما..وای..نینو خیلی جذاب بود^~^ (من این دوتا رو اخر داستان بهم میرسونم حالا بشینین تماشا کنین👍) وای آلیا..خونسردیتو حفظ کن آلیا..نفس عمیقی کشیدم.همین که داشتم از اتاق میا رد میشدم صدای یه پسره ای رو شنیدم.گوشم به در چسبوندم و بعد شروع به گوش کردن کردم. 

؟؟؟ :حالا با من میای به زندگیت پایان بدم.

 چ..چی؟میا؟؟پایان زندگی؟؟ وای نههه!!! 

فوری وارد اتاق شدم و دیدم میا رو شونه یه پسره بلونده .

من:میارو پس بده عوضی 

تو حالت اماده باش رفتم. برگشت سمتم و نگام کرد.یجوری نگام میکرد. انگار میخواست بکشتت! یهو دیدم دستشو بالا اورد و با صاعقه چیزی شکل تیر درست کرد. وایسا..کنترل صاعقه؟ واقعا؟ و بعد دیدم همونو سمتم پرت کرد. اصلا نشنیدم چی گفت فقط چشمامو از ترس بستم.

 

 از زبان مرینت: 

 

همینجوری داشتم تو قصر قدم میزدم.سردرد شدید داشتم..این قضیه خیلی دردسر ساز شده..ولی بگذریم..کلویی..وای..اون از همیشه با وقار تر بود`~`

 (اینا حس دو طرفه دارن خودشونم خبر ندارن:))))

 جوری که خیلی باوقار رو صندلیش نشسته بود و به حرفا گوش میداد...وای..به خودم اومدم دیدم هوا چقد گرم شده..خدایا..این هوام که تعادل دمایی نداره! همین که نزدیک اتاق میا شدم صداهایی شنیدم.

 آلیا :میارو پس بده عوضی. 

چی؟‌ آلیا ؟وایسا.. قربانی بعدی میاعه؟ 

 سریع سمت اتاق میا راه افتادم و بعد با دیدن صاعقه ای که سمت آلیا میرفت داد زدم:آلیااااااااا و بعد پریدم آلیارو پرت کردم اونور. صاعقه از بیخ گوشم رد شد و گونمو زخم کرد. 

بلند شدم و به تراس اتاق میا نگا کردم. میا  نبود.

 لعنتیییی. برگشتم سمت آلیا و نگاش کردم.

 من:حالت خوبه؟ 

آلیا:ب..بله..ممنون..بانو

بلند شد و خودشو مرتب کرد.به من نگاهی کرد و با دیدن زخم رو گونم نگران گفت:بانو..گونتون..زخمه.

 دستمو رو زخم گذاشتم. 

من:اوه این؟چیزی نیست..خوب میشه. 

نگاهی به تراس کردم. 

من:مشخصات مجرم. 

آلیا:یه پسر بلوند با چشمای سبز زمردی.قدرت کنترل صاعقه داره.و خیلی مغرور و از خود راضی هست.چیز دیگه ای نفهمیدم. 

(چیز دیگه ای نفهمیدی؟•-• .. اونوقت یه دیقه فهمیدی طرف خودخواه و مغروره؟•-•)

 

من:همینا هم خوبه..برو نینو رو پیدا کن بعد باهم برین میا رو برگردونین. میا نباید بمیره.شیرفهم شد؟! 

 آلیا:بله بانو

من:خوبه 

نگاهی به جیزی کردم. از نگرانی عرق کرده بود و خیلی ناراحت بود.رفتم سمتش و اروم کشیدمش تو بغلم. 

 من:چیزی نمیشه جیزی..میا برمیگرده.قول میدم.

 چیز:چاو چاو. 

من به این پسره‌ بلوند خیلی مشکوکم..از دور آلیا و نینو رو  ساپورت میکنم . باید اون بلوند رو  با چشمای خودم ببینم. 

 

از زبان آدرین: 

 

جنگلو رد کردم و به پناهگاه رسیدم. وارد پناهگاه شدم و رفتم سمت اتاق ایزابل . در اتاقشو باز کردم و میارو عین عروسک انداختم رو زمین اتاقش.

 من:شنیده بودم میارو میخوای.برات اوردمش.

  ایزابل:اوه،مرسییی آدررری جوونممم .. (لوس•-•) 

من:فقط هر کاری میخوای بکنی زودتر بکن.کار دارم باهاش. 

ایزابل:باش..تا یه ساعت دیگه میارو بهت تحویل میدم.

 من:اوکیه. 

از اتاق ایزا زدم بیرون و رفتم سمت اتاق پدر. وارد اتاق شدم و نگاهی به پدرم کردم. (فهمیدین منظورش از پدر کیه دیگه؟ •~•گابی•~•)

 من:سلام پدر. 

پدر:دختره رو اوردی؟ 

من:اره. 

پدر:خوبه.حواست باشه. یادت نره امشب با دختره بری به اون پایگاه تقلبی که نینو ادرسشو ب اونا داد. وقتشه کم کم خودتو نشون بدی.حالام برو سر تمرین.

 اه..بازم تمرین.اون تمرینای بیخود اجباری تکراری..بیخیال.. 

من:چشم پدر.

 از اتاق پدرم زدم بیرون و رفتم سمت سالن تمرین. به سمت قفسه سم ها رفتم.سم مورد نظرمو برداشتم و کمی تو سرنگ ریختمش.سرنگو به دستم زدم.رفتم رو صندلی نشستم و تایمرو فعال کردم.سرمو به دیوار تکیه دادم و چشمامو بستم.

 

 *نیم ساعت بعد*

 

 از زبان لوکا:

 

 بالاخره وارد قصر سرزمین روشنایی شدم.اه..از بالهام استفاده کنم زودتر میرسم به خدا! انقد که اینا کندن تو رسوندن من حلزون کند نیست! با استقبال گرمی مواجه شدم.اه..نصف وزرا نبودن..معلوم نیست باز کار کیه..وزارو داره قتل عام میکنه.احتمالا بعد اون افراد سلطنتی. 

با دیدنش لبخند کوچیکی زدم به سمتش رفتم. 

 من:سلام آبجی کوچیکه. 

مرینت:سلام داداشی. 

مری رو  ریز بغل کردم. 

من:دلم برات تنگ شده بود.. 

مری:من خیلی بیشتر.

 مری از بغلم دراومد بهم نگاهی کرد.

 مری :وداداشی..چیزی که بخاطرش اومدی خیلی خطرناکه..ما با یه چیز خیلی خطرناک رو به روییم!!اونا میا رو هم دزدیدن.. 

با حرفی که زد تو شوک رفتم. میا؟ اون دختر کوچولوی مظلوم؟ (یجوری میگی کوچولو انگار ۵ سالشه:)راستی میا ۱۰ سالشه)

 من:ما خودمون باید برای پس گرفتن میا اقدام کنیم. 

مری:نه..ما اینکارو میکنیم.....

 من:اوه..فکر خوبیه..باش.تعقیب کردن تو سایه ها؟ هه!این کارمه مری !! از پسش برمیایم.

 سیلور:امیدوارم..

 

 *شب موقعی که کلو و رز و نینو و آلیا به پناهگاه تقلبی رسیدن و لوکا و مری پشت سر اونا تو سایه ها پنهانن* 

 

از زبان کلویی :

 

 بالاخره پیداش کردیم. 

من:یا خدا این برای یه پناهگاه خیلی بزرگ نیست؟؟

 آل:موافقم.مشکوکه.

 چکشمو ظاهر کردم و اروم سمت ورودی پناهگاه راه افتادم.همین که خواستم با چکش به در بزنم و درو بشکونم یه صدایی اومد. 

؟؟؟:بالاخره اومدین؟مشتاقانه منتظر اومدنتون بودم!!

 و در پناهگاه باز شد و یه پسر بلوند با چشمای سبز اومد بیرون. 

پسره: خوش اومدین مهمانان عزیز.بذارین به بهترین نحو خودم ازتون پذیرایی کنم.

 آلیا اعصبانی ازش پرسید:میا کجاست عوضی؟ تو بودی میارو دزدیدی.بگو چیکارش کردییی .

پس این میا رو دزدید؟خوبه..حالیش میکنم! پسره بلند خندید و به بالا سرش اشاره کرد. همه بالا سرشو دیدیم و میارو زخمی و کبود اویزون شده از تاج پناهگاه دیدیم. 

من بلند داد زدم:میاااااااا

کریم:کلو؟بالاخره اومدین؟  

من:طاقت بیار میا .نجاتت میدیم.

 و بعد سرمو پایین اوردم و به پسره با اعصبانیت خیره شدم .

 پسره بلند خندید و گفت:اصلا فکرشم نمیکردم خواهرم اینقد وحشیانه به میا کوچولوتون تجاوز کنه!!

(من باید از دست خواننده ها فرار کنم اره)

ولی خب اشکال نداره..یه شرطی داریم.همتون با من مبارزه میکنین.و.. وقتی میگم همتون منظورم اون دوتا احمق هم هست.

 و بعد صدای بوته ها از پشت سرمون اومد.برگشتم پشت سرمو دیدم.یا خدا!پرنسس مرینت و پرنس لوکا اینجا چیکار میکنن؟  

پرنس لوکا که مشخص بود تعجب کرده بلند شد و پرسید:تو از کجا فهمیدی ما اینجاییم؟ 

 پسره : حسای من قوین.میتونم بفهمم چند نفر تو محوطه من قرار دارن!خداروشکر بغیر از ما کس دیگه ای نیست!..اه..خیلی بی شخصیتیه که حتی اسممو نمیدونید!   اروم زد رو سرش.  

همون موقع نینو گفت:تو آدرین آگرست هستی..دوست قدیمی! 

و همون موقع نینو دستش جلو اورد و..تفنگ ظاهر کرد؟چی؟قدرتش مثل مال منه که! 

 پسره که اسمش آدرین بود:بینگو! درست گفتی! دوستی که الان دشمنه..

 آدرین نیشخند عجیبی رو لباش داشت.

 رز :شما دوتا.. همو میشناسین؟ 

آدرین:البته! ازبچگی! 

همون موقع پرنس لوکا داد زد:صبر کنین ببینم احمقا.مغزم ارور داد.همتون جز آدرین جمع شین باهاتون حرف دارم. ‌

هممون جمع شدیم پیشش.

 پرنس لوکا:نقشه اینه من و کلویی و آلیا و نینو باهاش میجنگیم و سرشو گرم میکنیم و مرینت و رز هم میرن و میارو برمیدارن. مرینت و رز بعد از اینکه میارو گرفتین درمیرین بعدش ما یجوری آدرینو  دست ب سر میکنیم و برمیگردیم.مفهومه؟

  هممون:مفهومه. 

پرنس لوکا:خوبه.حالا.اغاز اجرای نقشه. 

 

پایان:>پارت بعد یه مبارزه داریم موهاهاها:>  

 

 

تموم

خب توضیحات :

دنیای تاریک : دراصل دو دنیا وجود داره و مردماش جادو و قدرت دارن ..‌این دو دنیا قبلا ترکیب و یه دنیا بودن ولی در اثر اتفاقی که تو فصل دو هست از هم جدا میشن .. 

از اسمش قضاوت نکنید دنیای تاریک مردمش بد نیستن و اونام زندگی خودشونو دارن))

دنیا روشناییم مث همونه))

رز جادویی درواقع قدرت تیکی و پلگ رو درونش داره حالا بعدا تیکی و پلگو میارم))

میا یه شخصیت فرعیه))

دورگه یعنی آدرین پادشاه هردو دنیاعه))

سن شخصیت ها :

لوکا : 26

مرینت : 25

آلیا : 20

نینو :21

آدرین : 20

رز :21

کلویی : 21

قدرتاشون :

لوکا : کنترل تاریکی

مرینت :جاذبه

کلویی : چکشش و ظاهر کردن هرچی بخواد

رز :پرواز دوتا بال در میاره

آلیا :آتیش 

نینو :ظاهر کردن انواع سلاح

آدرین : قدرت تیکی (همون رز جادویی)و حالت a.b

.....

اگه سوال دیگه ای بود بپرسید))

کامنت و لایک یادتون نره))

بای