سلاح 4

ary chan ary chan ary chan · 1402/01/21 13:05 · خواندن 8 دقیقه

اینم پارت ۴))

و اینکه اگه از نظرتون خیلی کتابیه باید بگم از اینجا به بعد درست میشه^^

و اینکه من راجب یسری چیزا که ممکنه از داستان نفهمید تو یه پست جدا توضیح میدم^^

○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○

 

 

 

 

*۲۰ سال بعد*

 

 از زبان کلویی :

 سمت قصر حرکت کردم وقتی به قصر رسیدم نشان رو نشون نگهبان دادم و نگهبان بعد دیدن نشان من رو راهی سالن مخفی قصر کرد . وقتی وارد سالن مخفی شدم آلیا و رز رو دیدم که زودتر از من اومده بودن. 

من:سلام بچه هااا 

رز و آلیا:سلام کلووو  

من پشت میز کنار رز نشستم. 

رز: بالاخره اومدی دختر میدونی چقدر منتظرت بودیم؟ 

آلیا:راست میگه ۱۴ دقیقه منتظرت بودیم. 

من:حالا لازم نیست خیلی دقیق بگی آل°~°خواب مونده بودم•~• 

رز:والا دنیا رو اب ببره تورو خواب میبره آنقد میخوابی

 خندیدم و اروم مشتی به شونش زدم.

 آلیا:خب..حالا شما میدونین چرا گفتن بیایم اینجا؟ 

 من:معلومه دیگه..چند روزیه هر روز یکی از وزرا دزدیده میشن و بعد جسدشون که تو یه بشکه پر اسیده کنار دروازه قصر پیدا میشه معلومه مارو خبر میکردن. 

همون لحظه پرنسس مرینت اومد تو سالن مخفی.ما فوری بلند شدیم و تعظیم کردیم.  

پرنسس مرینت : سلام به همگی.خب میبینم همه هستن.اگه مشکلی نیست شروع کنیم؟! 

من:نه پرنسس مشکلی نیست. 

پرنسس مرینت:خب پس بشینین شروع کنیم. 

و بعد هر چهارتامون نشستیم.

 پرنسس مرینت:خب همونطور که خبر دارین هر روز یکی از وزرا دزدیده میشن و بعد جسدشون تو بشکه پر از اسید جلو دروازه قصر پیدا میشه.پادشاه مارو مأمور کردن که به این قضیه رسیدگی کنیم و مجرمان رو فوری دستگیر کنیم.برادرم پرنس لوکا قراره از دنیای تاریکی بیان تا تو این قضیه با ما همکاری داشته باشن.گروه چاتیک هم قراره کمک کنن.اوه راستی؛یه شخصی هست پادشاه شخصا حضورش رو تو این قضیه تاکید کرد. 

و بعد با صدای بلند تری گفت:بیا تو. 

همون لحظه در سالن باز شد و یه ربات که رو شونه راستش یه پسر سیاه پوست که کلاه قرمز داشت اومدن تو. رباته کمی خم شد و دست راستشو به پشت رو زمین گذاشت. بعد پسره از دست رباته اومد پایین و تعظیمی کرد.

 پسره:سلام.من نینو لحیف هستم.میتونین نینو صدام کنین.من همون کسی ام که پادشاه شخصا رو حضورش تاکید داشت.

 و بعد سرشو بلند کرد. 

پرنسس مرینت : خوش اومدی.بیا بشین

 نینو اومد سمت میز و دو صندلی دورتر از من نشست.

 پرنسس مرینت:خب نینو شنیدم تو یه نخبه هستی. تونستی جای مجرم هارو پیدا کنی؟ 

نینو :تقریبا...مجرم ها یه جایی تو جنگل هیولاها نزدیک دنیای تاریک زندگی میکنن. 

پرنسس مرینت : اونجا؟ امکان نداره! 

نینو:امکان داره..من تو تحقیقاتم متوجه شدم که هیولاهای اون جنگل از مجرمان محافظت میکنن.

 پرنسس مرینت مشخص بود تعجب کرده بود.اخه حق هم داره..هیولاها ازت محافظت کنن؟ امکان نداره!!  

آلیا:ببخشید..من حسم بهم میگه گابریل تو این قضیه یه نقشی داره. 

نینو:فقط بر اساس حس نمیشه عمل کرد. رو بشکه ها یه علامت عجیب غریبی هست که من مطمئنم گابریل از اون علامت استفاده نمیکنه! 

پرنسس مرینت : چیزای دیگه چی؟ 

نینو:با همکاری های گروه چاتیک ما فهمیدیم اینا زیر سر یه گروه به اسم اسپیدز (speeds) عه.اون علامت رو بشکه ها علامت گروه اسپیدز عه.مطمئن نیستیم اما حدس میزنیم "اسی"هم تو این گروه هست.

 من:ببخشید اما تو قبلا هم تو سلطنت کار میکردی؟ 

 با این سوالم پرنسس مرینت که انگار یکمی مشکوک شده باشه به نینو نگاه کرد.  

نینو:من تو سایه ها بودم.درست مثل شماها. 

پرنسس مرینت :خب..ممنون از توضیحاتت نینو و اما وقتشه بریم سراغ ماموریت هاتون. 

ما منتظر نگاهش کردیم. 

پرنسس مرینت:امشب کلویی و رز به جنگل هیولاها برین و ببینین میتونین پناهگاهشون رو پیدا کنین یا نه.اگه بتونین عالی میشه. آلیا و نینو هم میمونین قصر و از وزرای باقی مونده محافظت میکنین.

 همگی:چشم قربان 

پرنسس مرینت :جلسه تمومه.میتونید برید. 

و خودش اولین نفر پاشد و رفت.بعد اون نینو دوباره رفت رو شونه رباتش نشست و تا خواست بره من صداش کردم.

 من:نینو..ببخشید میخواستم بپرسم قدرتت چیه؟

 نینو:من یه نخبه ام.و میتونم پرواز کنم.همین؟! 

 من:اره..همین.ممنون

 و نینو رفت.بهش مشکوک بودم.نمیدونم چرا ولی حالاتش..طرز صحبتش..مشکوک میزد. انگار یچیزیو داره پنهون میکنه. باید بیشتر باهاش اشنا شم.  

 

از زبان نینو:(و اینجاست که برگاتون میریزه:>)

 

 بعد از اینکه از قصر زدیم بیرون از شونه امگا پریدم پایین و بهش گفتم:تو برو کارایی که آدرین گفته بود انجام بده.من برمیگردم برای گزارش

 امگا:چشم

 و رفت سراغ کارا. من رفتم تو سایه و وقتی مطمئن شدم کسی منو نمیبینه از تلپورت استفاده کردم و جلو کلاب بیبی دال (اسم کلاب بیبی دال عه:>) ظاهر شدم. رفتم تو کلاب و رو به بارمن کردم. 

من:کهنه ترین شرابتو میخوام. 

بارمن:بفرمایید اتاق مخصوص کهنه ترین شرابا اونجان. 

من:ممنون 

و رفتم سمت سمت اتاق مخصوص.وارد اتاق شدم و درو بستم. رفتم سمت میز وسط اتاق و دستمو وسط میز گذاشتم.اروم دستمو فشار دادم که اون تیکه یذره پایین رفت و بعد اتاق انگار که اسانسور باشه شروع به حرکت کرد. وقتی به طبقه منفی ۱۰۰ رسید وایساد و در باز شد.از اسانسور بیرون زدم و کیو رو دیدم. 

 من:هی کیو آدرین کجاس؟

 کیو : ارباب جوان آدرین تو اتاقشون هستن.

 من:ممنون.

 سمت اتاق آدرین راه افتادم.وقتی رسیدم در زدم و بعد شنیدن حمله بیا تو درو باز کردم و وارد اتاق شدم. آدرین رو تخت نشسته بود و داشت فیلم میدید.همون فیلمی که توش به طرز وحشیانه ای همه رو میکشن داشت میدید. 

گابربل برای قویتر کردن روحیه آدرین از بچگیش این فیلمارو نشونش میداد. هعی.. 

آدرین :چیزی میخواستی؟  

من:خواستم بگم..کار تموم شد. ادرس اشتباهی رو طبق حرفت دادم.ایندفعه خود پرنسس مرینت هم تو قضیه هست.  صدای پوزخندش اومد. 

 آدرین:اونا واقعاخیلی احمقن.باید زودتر شرشون کم کنم تا برام دردسر درست نکردن.مخصوصا اون بلوبری و اون گند اخلاقه ی احمق (احمق خواهر برادر بزرگاتن اینجوری رفتار نکننن•~•)  دارن رو اعصابم بدجور راه میرن. هرکی رو اعصابم راه بره پاهاشو قطع میکنم.میتونی بری 

من:باش

 و سریع از اتاق آدرین بیرون رفتم.دروغ چرا..آدرین مثل یه هیولا...نه...خود یه هیولا. اره. آدرین خود هیولاس.بعضی وقتا خیلی ازش میترسم.

 

(پ.ن:بدبخت بچه•-•)

 

 از زبان آدرین:

 

 با فکر و نقشه های شومی که به ذهنم رسیدن نیشخندی زدم. از تخت بیرون اومدم و تلوزیون رو خاموش کردم. اه گابریل احمق.لازم نیست این چندتا رو ب زور نشونم بدی. از پنجره ب اسمون نگا کردم.

 من:خب امروز نوبت کیه؟  

لیستو برداشتم و نگاه کردم. اوه! این دختر!! حله.

 لیستو گذاشتم رو تخت و از پنجره پریدم بیرون و سمت قصر حرکت کردم.بعد چند دقیقه به قصر رسیدم از قدرت سرعتم استفاده کردم و بدون اینکه کسی بفهمه وارد قصر شدم.

اتاقا رو گشتم و بله! این دختر کوچولو رو پیدا کردم!داشت از با یه چیز ابی رنگ که رو هوا شناور بود بازی میکرد..اخی..یه اینده رو قراره خراب کنم. ولی مهم نیست! وقتی سلطنت مال من بشه، کلی اینده بهتر میسازم.  تو سایه اتاقش پشتش وایساده بودم و فقط تماشاش میکردم.بعد چند ثانیه بهش اروم نزدیک شدم و یهو از پشت گرفتمش و با دست ازادم جلو دهنشو گرفتم.  

من:اگه همکاری کنی زود تموم میشه مادمازل میا!

 اون چیز شناور از ترس ازم دور شده و هی کلمه چاو رو تکرار میکرد. اه این چش بود؟  

من:بهتره عروسک کوچولوتو خاموش کنی میا .

 بعد دستمو اروم از رو دهنش برداشتم که اون چیزه رو ساکت کنه. میا که تمام مدت از ترس داشت زیر دستام میلرزید اروم گفت:جیزی ...دخالت نکن. 

 اون ابیه هم دیگ چاو چاو نکرد و ساکت شد. پوزخندی زدم گفتم:خوبه.حالا با من میای تا به زندگیت پایان بدم. ترس میا بیشتر شد. 

خوبه..بترس کوچولو.بیشتر بترس.دست و پا و دهن میارو با طناب جادویی بستم. تا خواستم برم سمت تراس که بپرم پایین ینفر اومد تو اتاق و داد زد:بانوی جوان و پس بده عوضی!

 برگشتم سمتش یه نیم نگاهی بهش انداختم.یه دختر بود که از دستش اتش بیرون زده بود..کنترل اتش.ها؟ خوبه!

ولی کنترل صاعقه و الکتریسیته من بهتره! با قدرتم یه صاعقه درست کردم و سمت دختره شلیک کردم.

 من:برو و یکی رو پیدا کن که با من هم رده باشه بجای اینکه خودت بیای.ضعیفا دلمو میزنن. 

و بعد بلند خندیدم و از تراس پریدم پایین.

 

 

 

تموم

اینم پارت ۴))

پارت بعد اگه لایک یا کامنت 5 تا شه^^

((و اینکه تو کامنتا هر سوالی راجب دنیای تاریکی و دورگه بودن دارید بپرسید منم تو پست بعدی جوابارو میذارم))

بای