عاشقانه ای مخفیp4

Dian;> Dian;> Dian;> · 1402/01/20 16:05 · خواندن 2 دقیقه

سلام..

ببخشید این چند روز اصن نیومدم وبلاگ 

اخه یک سری کار داشتم کلی هم درس ریخته بود رو سرم...معذرتتتت امروز حتما یه پنج تایی پارت میزارم...

این زندگی منهp4
*
ساعت یک بود لباسای همیشگیم رو بدون کت پوشیدم....یعنی یه شلوار جین صورتی جذب که پاچه هاش رو همیشه تا میزنم و یه تیشرت سفید که روش گل داشت و کفشای صورتی.
موهامم که خرگوشی بود از اتاق خارج شدم...راستی...اتاقم اینشکلیه:یه اتاق خیلی دلباز و بزرگ که یه تخت بزرگ صورتی دونفره وسط (تاجش چسبیده به دیوار)اتاق بود و یه میز طراحی و همچنین ارایش کنار اتاق بود که اونم صورتی بود دیوارا صورتی یه دست مبل کوچیک سمت چپ اتاق بود که صورتی بود و میز که سفید بود و یک سری قاب عکس های طراحی که خیلی قشنگ بود و از طرح کلاه ادرین...همون که یه پر داشت و مشکی بود...همون بود و منو یاد ادرین مینداخت در اخر کمد صورتی ای قسمت راست اتاق بود و یه پنجره بزرگ که دریا رو به نمایش میگذاشت هم سمت چپ بود.
خلاصه که اتاق قشنگی بود.
چند دقیقه بعد ادری هم اومد و با هم به پاساژ بزرگی رفتیم...
از هر چیزی توی فروشگاه بود.
اول ادری به سمت یه مغازه لباس فروشی رفت و منو دنبال خودش رکشید بی حرف دنبالش راه افتادم...
مغازه واسه خودش پاساژی بود!
چند تا لباس برداشت و داد دستم تا برم بپوشم رفتم به اتاق پرو و اول از همه سر همی ای که داده بود رو پوشیدم یه سر همی سفید که استینای حلقه ای داشت و شلوار راسته از حق نگذریم قشنگ بود.از اتاق که بیرون رفتم ادری ذوق زده نگاهم کرد و گفت اینو حتما باید بخریییی..
لبخند زدم و دوباره رفتم تو اینبار یه پیراهن دامنی بود که قرمز بود استینای ساده ای داشت و دامنش کمی فقط کمی چین داشت.
رفتم بیرون و اینو رد کردو گفت قرمز بهم نمیاد...رفتم داخل و....
*
اخرین لباس بود یه تیشرت مشکی و شلوار جذب که خوب تو تنم نشسته بود و ست بودن و رو هر دوش عکس یه اسکلت بود و خفن بود بیرون که رفتم تایید کرد و بعد از حساب کردن بیرون اومد خواستم خودم حساب کنم ولی نذاشت!