Who is the king ? (1)

R.m R.m R.m · 1402/01/19 20:56 · خواندن 3 دقیقه

رمان جدید 

سلام بلاخره پارت اول رو اوردم 

همونطور که میشه از کاور حدس زد داستان یک عشق مثلثیه و هر روز منتظر پارت جدید نباشید چون ارام پیر شده و دیگه حوصله فعالیت نداره و همش داره فیلم میبینه

خب دیگه برید ادامه

P1
موهای ابی و ابریشمیم رو شونه کردم و بستم 
مامان میگه موهای من خیلی زیبا و کمیابه پس باید خیلی خوب ازشون مراقبت کنم 
لباس های مدرسه رو پوشیدم و کتاب هامو داخل کیف گذاشتم 
رفتم طبقه پایین مامان و بابا داخل نونوایی بودن و داشتن نون های تازه رو از داخل فر درمیاوردن 
وایی بوی خیلی خوبی میدن !
من :صبح بخیر مامان صبح باخیر بابا 
همزمان بهم صبح بخیر گفتن 
صندلی رو عقب کشیدم و سر میز نشستم 
من :مامان میشه یکم از اون شیرینی ها بهم بدی 
مامان : حتما عزیزم 
سینی رو جلوی دستم گذاشت و یکیشون رو برداشتم و با لذت مشغول خوردن شدم 
خیلی خوش مزه بودن 
چشمم به ساعت خورد 
من :وای دیرم شده !
سری بلند شدم لقمه داخل دهنمو قورت دادم خداحافظی کردم و بدو بدو  رفتم سمت مدرسه 
سری در کلاس رو باز کردم و رفتم تو 
تعادلم رو از دست دادم داشتم میوفتادم زمین چشمامو رو هم فشوردم 
متوجه شدم یک نفر منو گرفت 
کلاس در سکوت فرو رفت چشمامو باز کردم و یه پسر جزاب چشم سبر و مو طلایی روبه رو شدم و محو نگاه کردنش شدم 
به خودم امد سری خوردمو جمع کردم و سر پا وایسادم 
کل کلاس داشتن مثل فیلم عاشقانه بهمون نگاه میکردن 
با داد معلم کلاس از اون جو در امد : مرینت تو بازم دیر کردی ؟!
من : ببخشید خانوم معلم دیگه تکرار نمیشه 
معلم : برو بشین سر جات !
رفتم سمت میز دوم کنار دیوار کیفمو سر میز گذاشتم و ته میز نشستم 
معلم : همون طور که میگفتم ادرین دانش اموز جدیدمونه زیاد طولش نمیدم خوش امدی ادرین برو بشین 
سر میز من امد و گفت : میتونم اینجا بشینم ؟
من : اره من تنها میشینم 
کیفمو برداشتم و نشست
چند لحظه ای سکوت کردیم و هم زمان گفتیم : میگم ....
هر دومون سکوت کردیم گردنمون رو خاروندیم و گفت  : اول تو بگو 
من : میگم اسمت چیه ؟
_ ادرین 
من : تو چی میخواستی بگی ؟
ادرین : میتونیم بیشتر باهم اشنا بشیم ؟ فکر میکنم اسمت مرینت باشه 
من :  درسته اسمم مرینته اگر بخای میتونیم فردا باهم بریم بیرون و بیشتر باهم اشنا بشیم 
ادرین : عالیه با کمال میل میام
معلم شروع کرد به درس دادن 
خوشبختانه امروز فقط دوتا کلاس داشتیم 
مدرسه زود تموم شد و رفتم بیرون و اروم اروم رفتم سمت خونه 
یه ماشین گرون قیمت جلوم وایساد و شیشه عقب پایین امد یه خانوم جوون داخل ماشین بود بهم نگاه کرد و گفت : ببخشید اداره پست کجاس ؟
من : اخر همین خیابون سمت چپ
_ببخشید من اهل اینجا نیستم نمیتونم ادرسو پیدا کنم میتونم خواهش کنم باهام بیاید ؟
کمی مکث کردم 
_ نگران نباش من بلایی سرت نمیام لطفا تا اخر خیابون باهام بیا 
من : باشه میام 
همین که نشستم داخل ماشین یه دستمال جلوی بینیم گذاشت و دیگه نتونستم نفس بکشم و بی هوش شدم