Who is the king ? (1)
رمان جدید
سلام بلاخره پارت اول رو اوردم
همونطور که میشه از کاور حدس زد داستان یک عشق مثلثیه و هر روز منتظر پارت جدید نباشید چون ارام پیر شده و دیگه حوصله فعالیت نداره و همش داره فیلم میبینه
خب دیگه برید ادامه
P1
موهای ابی و ابریشمیم رو شونه کردم و بستم
مامان میگه موهای من خیلی زیبا و کمیابه پس باید خیلی خوب ازشون مراقبت کنم
لباس های مدرسه رو پوشیدم و کتاب هامو داخل کیف گذاشتم
رفتم طبقه پایین مامان و بابا داخل نونوایی بودن و داشتن نون های تازه رو از داخل فر درمیاوردن
وایی بوی خیلی خوبی میدن !
من :صبح بخیر مامان صبح باخیر بابا
همزمان بهم صبح بخیر گفتن
صندلی رو عقب کشیدم و سر میز نشستم
من :مامان میشه یکم از اون شیرینی ها بهم بدی
مامان : حتما عزیزم
سینی رو جلوی دستم گذاشت و یکیشون رو برداشتم و با لذت مشغول خوردن شدم
خیلی خوش مزه بودن
چشمم به ساعت خورد
من :وای دیرم شده !
سری بلند شدم لقمه داخل دهنمو قورت دادم خداحافظی کردم و بدو بدو رفتم سمت مدرسه
سری در کلاس رو باز کردم و رفتم تو
تعادلم رو از دست دادم داشتم میوفتادم زمین چشمامو رو هم فشوردم
متوجه شدم یک نفر منو گرفت
کلاس در سکوت فرو رفت چشمامو باز کردم و یه پسر جزاب چشم سبر و مو طلایی روبه رو شدم و محو نگاه کردنش شدم
به خودم امد سری خوردمو جمع کردم و سر پا وایسادم
کل کلاس داشتن مثل فیلم عاشقانه بهمون نگاه میکردن
با داد معلم کلاس از اون جو در امد : مرینت تو بازم دیر کردی ؟!
من : ببخشید خانوم معلم دیگه تکرار نمیشه
معلم : برو بشین سر جات !
رفتم سمت میز دوم کنار دیوار کیفمو سر میز گذاشتم و ته میز نشستم
معلم : همون طور که میگفتم ادرین دانش اموز جدیدمونه زیاد طولش نمیدم خوش امدی ادرین برو بشین
سر میز من امد و گفت : میتونم اینجا بشینم ؟
من : اره من تنها میشینم
کیفمو برداشتم و نشست
چند لحظه ای سکوت کردیم و هم زمان گفتیم : میگم ....
هر دومون سکوت کردیم گردنمون رو خاروندیم و گفت : اول تو بگو
من : میگم اسمت چیه ؟
_ ادرین
من : تو چی میخواستی بگی ؟
ادرین : میتونیم بیشتر باهم اشنا بشیم ؟ فکر میکنم اسمت مرینت باشه
من : درسته اسمم مرینته اگر بخای میتونیم فردا باهم بریم بیرون و بیشتر باهم اشنا بشیم
ادرین : عالیه با کمال میل میام
معلم شروع کرد به درس دادن
خوشبختانه امروز فقط دوتا کلاس داشتیم
مدرسه زود تموم شد و رفتم بیرون و اروم اروم رفتم سمت خونه
یه ماشین گرون قیمت جلوم وایساد و شیشه عقب پایین امد یه خانوم جوون داخل ماشین بود بهم نگاه کرد و گفت : ببخشید اداره پست کجاس ؟
من : اخر همین خیابون سمت چپ
_ببخشید من اهل اینجا نیستم نمیتونم ادرسو پیدا کنم میتونم خواهش کنم باهام بیاید ؟
کمی مکث کردم
_ نگران نباش من بلایی سرت نمیام لطفا تا اخر خیابون باهام بیا
من : باشه میام
همین که نشستم داخل ماشین یه دستمال جلوی بینیم گذاشت و دیگه نتونستم نفس بکشم و بی هوش شدم