The Last Detective Part7 (E)

سآی‌نآ» سآی‌نآ» سآی‌نآ» · 1402/01/17 14:31 · خواندن 3 دقیقه

آخرین کاراگاه : پارت ۷

های اوری وااااااان

اینم پارت هفت

امروز به شدت ایده داشتم برا رمان به طوری که چهار پارت جلو تر نوشتم

اگر نظر زیاد بدین پارت دیگه رو عصر میذارم براتون

ولی تعداد باید بالا باشه

برو ادامه

 

 

 

 

 

 

-------------------------------------------------
چشمام احساس سنگینی میکرد و انگار رو پلکام وزنه بسته بودن. تکونی خوردم که فهمیدم به یه صندلی بستنم. چشمامو باز نکردم و فقط سعی کردم به صدا ها گوش بدم. که یکدفعه صدای بلندی یه شوک به بدنم وارد کرد و از اکو دادش فهمیدم که توی تونلم.
-: خب خب خانم مرینت دوپن چنگ .... میدونیم به هوش اومدید
چشمامو باز کردم که یه زن که بیشتر به قیافش میخورد که چینی باشه با لباس سر تا پا مشکی نزدیکم شد.
-: باعث افتخاره که کاراگاه ارشد این شهر رو ملاقات کردم.
نیشخندی زدم
-: پس توی چین روش ملاقات کردن اینجوریه که شخص مهمان رو به صندلی میبندی و کنار سرشو با آهن زخم میکنی. درست میگم؟
-: نه نه. اتفاقا این روش ملاقات فقط مخصوص شما ..... (مکثی کرد و عقب تر رفت) و افراد مشابه شما هست.
نوری رو روشن کرد که آلما روی صندلی و زخم کنار سرش مثل خودم بیهوش افتاده بود. دندونامو رو هم فشار دادم 
-: چیکارش کردی؟
با چنان حرصی اینو گفتم که لحظه ای ترس رو تو چشماش احساس کردم
-: نگران نباشید حالش خوب میشه البته اگر خون زیادی ازش نره
دوباره به زخم کنار سرش نگاه کردم. تو بخش گیجگاهی بود به خاطر همینم بیهوش شده بود. ولی چیزی که برام جالب بود سوراخ کوچیکی بود که کنار همون زخم دیده میشد. بافهمیدن اینکه بهش سم تزریق کردن خواستم داد بزنم که دوباره سکوت کردم و با چشم دنبال راه حل میگشتم. به سر تاپاش بازم نگاه انداختم که بلافاصله کل اطلاعات اومد تو دستم. با نیشخندی کنج لبم گفتم
-: خب خانم شاون چرا اینقد به خودتون زحمت میدید برای کشتن من؟ ماشه رو بکشی و یه گلوله تو مغزم خالی کنی کافیه که!
به طور واضح دیدم که از پشت لحظه ای تنش لرزید وقتی که اسمشو گفتم ولی خونسرد به طرفم برگشت
-: خب میبینم که اونقدری هم برات غریبه نیستم
پوزخندی زدم
-: 6 باند مافیا رو رسوا کردم. پس تشخیص رئیس باند مافیا چین اونقدرا برام سخت نیست.
سمتم برگشت و دست به سینه نگام کرد
-: پس یکم از اون قدرت استنتاجت استفاده کن و منو با جزئیات توصیف کن
لحظه ای سایه ای پشت دیوار دیدم که قایم شد. لبخند محوی رو لبم نشست. باید زمان میخریدم و سرگرمش میکردم تا کارشو انجام میداد.
-: خببب .... اون زیگ زاوئر پی۲۲۶ که توی جیبته منحرف کننده اینکه تو چینی نباشی نیست. چون ساخت آلمانه. قیافت نشون میده رگه چینی – کره ای داری و تتو نیلوفر سیاه که کنار مچت زده شده مال یکی از بزرگترین مافیا های چینی قدیمیه که وسایل چینی ارزشمند و قدیمی و یا هر چیز قیمتی رو میدزدین و با قیمت چندین برابر میفروشین.
-: وسایل چینی ارزشمند؟
لبخندی زدم
-: آره انتظار نداری که ^جی جو^ یا به اسم مستعار (عنکبوت) رو نشناسم.اون کسیه که وسایل قدیمی رو برات میدزده. انعطاف پذیریش اونقدری زیاده که میتونه از یه دیوار مستقیم بکشه بالا. به خاطر همینم بهش میگن عنکبوت.
ابرو هاشو بالا داد
-: خب تحت تاثیر قرار گرفتم
سرمو پایین آوردم و خنده شیطانی ارومی کردم
-: به من میگن نابغه دیوونه ... عاقبت خوشی در انتظارت نیست.

 

 

کامنت ها به 20 تا برسه پارت بعدی رو همین عصر میدم

اگرم که نه فردا میدم پارت بعدو

لاو یوووووو