عاشقانه ای مخفیp3

Dian;> Dian;> Dian;> · 1402/01/15 22:12 · خواندن 2 دقیقه

اینم از پارت ۳...

راستی بچه ها...

ژانر این رمان:درام عاشقانه هست و کمی لحظات خنده دار هم داره😁🐾

این زندگی منهp4
*
ساعت یک بود لباسای همیشگیم رو بدون کت پوشیدم....یعنی یه شلوار جین صورتی جذب که پاچه هاش رو همیشه تا میزنم و یه تیشرت سفید که روش گل داشت و کفشای صورتی.
موهامم که خرگوشی بود از اتاق خارج شدم...راستی...اتاقم اینشکلیه:یه اتاق خیلی دلباز و بزرگ که یه تخت بزرگ صورتی دونفره وسط (تاجش چسبیده به دیوار)اتاق بود و یه میز طراحی و همچنین ارایش کنار اتاق بود که اونم صورتی بود دیوارا صورتی یه دست مبل کوچیک سمت چپ اتاق بود که صورتی بود و میز که سفید بود و یک سری قاب عکس های طراحی که خیلی قشنگ بود و از طرح کلاه ادرین...همون که یه پر داشت و مشکی بود...همون بود و منو یاد ادرین مینداخت در اخر کمد صورتی ای قسمت راست اتاق بود و یه پنجره بزرگ که دریا رو به نمایش میگذاشت هم سمت چپ بود.
خلاصه که اتاق قشنگی بود.
چند دقیقه بعد ادری هم اومد و با هم به پاساژ بزرگی رفتیم...
از هر چیزی توی فروشگاه بود.
اول ادری به سمت یه مغازه لباس فروشی رفت و منو دنبال خودش رکشید بی حرف دنبالش راه افتادم...
مغازه واسه خودش پاساژی بود!
چند تا لباس برداشت و داد دستم تا برم بپوشم رفتم به اتاق پرو و اول از همه سر همی ای که داده بود رو پوشیدم یه سر همی سفید که استینای حلقه ای داشت و شلوار راسته از حق نگذریم قشنگ بود.از اتاق که بیرون رفتم ادری ذوق زده نگاهم کرد و گفت اینو حتما باید بخریییی..
لبخند زدم و دوباره رفتم تو اینبار یه پیراهن دامنی بود که قرمز بود استینای ساده ای داشت و دامنش کمی فقط کمی چین داشت.
رفتم بیرون و اینو رد کردو گفت قرمز بهم نمیاد...رفتم داخل و....
*
اخرین لباس بود یه تیشرت مشکی و شلوار جذب که خوب تو تنم نشسته بود و ست بودن و رو هر دوش عکس یه اسکلت بود و خفن بود بیرون که رفتم تایید کرد و بعد از حساب کردن بیرون اومد خواستم خودم حساب کنم ولی نذاشت!