(E) Kwami Queen PART24

سآی‌نآ» سآی‌نآ» سآی‌نآ» · 1402/01/15 21:01 · خواندن 3 دقیقه

ملکه کوامی : PART24

های گایزززززززز 

اینم پارت 24 :))

برو ادامه

 

 

 

 

شارل دم در مدرسه بود که مرینت رو دید . مرینت وقتی متوجه شارل شد با عذر خواهی از آلیا به سمت شارل رفت : سلام چطوری ؟ چی شده چرا انقدر پکری ؟
شارل با صدایی که جدیت و ناراحتی در آن موج می زد گفت : مرینت ازت یه خواهشی دارم . اگه هر اتفاقی افتاد و فکر کردی من دارم به دنیا و آدماش خیانت می کنم ازت می خوام بهم اعتماد کنی و خلاف اون رو به همه از جمله گربه سیاه ثابت کنی . این کارو می کنی؟
مرینت با گیجی به شارل نگاه کرد . هضم حرف های شارل برای او مشکل بود . شارل چه می گفت ؟ او می خواست چه کار کند که چنین چیزی رو از کفشدوزک می خواست .
آدرین : سلام مرینت . میشه یه دیقه شارل رو ازت قرض بگیرم ؟
مرینت که در شوک حرف های شارل بود بدون کوچک ترین حرفی از آنها جدا شد و به سمت کلاس شیمی رفت .
آدرین متعجب ، رفتن مرینت رو نگاه کرد : بینم چیزی به مرینت گفتی ؟ چرا ناراحتش کردی ؟
شارل : من ناراحتش نکردم اون فقط تو شوک حرفیه که بهش زدم .
آدرین : مگه چی بهش گفتی ؟
شارل : نیاز نیست بدونی . ببینم کاری داشتی ؟
آدرین : آ...آره آره ! راستش  اممم...... راستش ..... پسر خالم به پاریس اومده ولی جریانش پیچیده تر از اونیه که فکرش رو می کنی .  زنگ اول کلاس ندارم اگه میشه صحبت کنیم .
شارل سری تکون داد و به دنبال آدرین روی یک نیمکت نشستند .
آدرین : خب راستش ماجرا از روزی شروع میشه که پسر خالم فیلیکس که کاملا شبیه منه بعد از چند سال درست توی روز گم شدن مادرم به دیدنم میاد . راستش پدر فیلیکس هم فوت شده  ولی پدر نزاشت به مراسمشون  برم و فیلیکس خیلی از دست من ناراحت بود .
اون به خاطر تلافی ویدئویی با  سرو شکل من برای دوستام ارسال کرد و اونها رو ناراحت کرد ..........



و آدرین همه جریان رو برای شارل تعریف کرد و شارل آن موقع فهمید که هر دو ابر شرور هایی رو که انتخاب کرده بود کاملا برای این کار آماده اند .
با خود گفت : (( قلب هایی پر از کینه . یه انتخاب عالی ))
آدرین : شارل حواست به منه ؟
اما شارل داشت آمدن لایلا رو نگاه می کرد . همان طور که لایلا رو نگاه می کرد که همه دور او جمع شده بودند به آدرین گفت : آره! گوشم با توا ولی دارم به یکی دیگه نگاه می کنم . ببینم این چیزایی که در باره پسر خالت گفته چه دخلی به من داره؟
آدرین که داغ دلش تازه شده بود گفت : راستش اون و خالم امروز به پاریس اومدن تا برای همیشه اینجا زندگی کنن .
شارل لبخند شیطانی زد و گفت : از من چه کاری ساختست؟
آدرین که از حالت شارل تعجب کرده بود گفت : خب گفتم بدونی به هر حال تو یه ابر قهرمانی و باید در باره خبیث ترین افراد روی جهان یه چیزایی بدونی .  راستش یه چیز دیگه هم بود . (شارل به طرف او برگشت) . اون زیاد دروغ میگه . حواست بهش باشه که هیچوقت بهش اعتماد نکنی . 
 

 

 

نظر و لایک پلیز؟!

باییییییییی