The Last Detective Part5 (E)
آخرین کاراگاه : پارت ۵
های گایزززززز
چیطورید؟
دقیق 15 روزه پست نذاشتم 🗿
امیدوارم تعطیلات بهتون خوش گذشته باشه.
برا من هنوزم تعطیلاته چون مث سگ مریض شدم و دکتر یه هفته گواهی پزشکی نوشته یاح یاح 😃🤌🏻
اومدم با پارت هیجانی داستان
برو ادامهههههه
پشت سر هم خیابونا رو رد میکردم و فکر اینکه دیر به بیمارستان برسم مثل خوره به جونم افتاده بود.
-: رسیدیم
پیاده شدم و با دو خودمو به در بیمارستان رسوندم. داخل که شدم سریع به منشی بیمارستان گفتم
-: سلام . آلما هارمن کدوم اتاقه؟
متعجب چپ چپ نگام کرد که تازه فهمیدم با لباس جاسوسی همینجور رامو گرفتم تو بیمارستان. بایدم اینطور نگام کنه. پوفی کشیدم. فقط امیدوار بودم این خبر به رئیس میلر نرسه وگرنه تنبیه سختی برام در راه بود. کتمو جلو تر کشیدم و سوالمو تکرار کردم. نگاهشو از روی لباسم برداشت.
-: الان چک میکنم
اسمشو تایپ کرد و با چشای ریز شده نگاه صفحه مانیتورش کرد
-: متاسفانه همچین اسمی ثبت نشده هنوز
اخمام توهم رفت
-: یعنی چی؟!
نگاه مشکوکی به جورج انداختم.
-: مگه نگفتی اینجاست؟
دستپاچه گوشیشو از جیبش آورد بیرون
-: آره آره بازرس جانسن گفت آوردتش اینجا ... چون معمولا سر به سرم میذاره تو این موارد، مجبورش کردم اثبات کنه که این عکسو فرستاد.
گوشیشو سمتم گرفت. گرفتمش و نگاهی به عکس آلما که بی جون رو زمین افتاده بود انداختم. خود آلما بود! یا شایدم اینطور متوجه شدم. چرا باید برای اثبات تو اون وقت تنگی ازش عکس بگیره و بفرسته. یکدفعه جرقه ای به سرم زد. با عجله گوشیو انداختم تو بغلش و سمت در خروجی رفتم.
-: نه اون عکس آلماعه نه کسی که اونو فرستاده جانسنه!
همینطور که با عجله دنبالم میدوید گفت
-: چرا کسی بخواد همچین کاری کنه؟!
-: چون آدمای معمولی و ساده لوحی مثل تو پیدا میشه که بتونه گولشون بزنه. حالام حرفمو به دل نگیر و راه بیفت که زمان زیادی نداریم.
-: آخه منظورت چیه؟!
-: یه نفر میخواسته ما اینجا باشیم که از اتفاق اصلی حواسمون پرت بشه و ما هم قشنگ سر خوردیم تو تله. من دشمن کم ندارم!
-: اتفاق اصلی؟
-: آلما رو گروگان گرفتن و همینطور جانسن رو
-: چی؟!
-: اگر با دقت تر به عکس نگاهی مینداختی متوجه میشدی که ساعت کوچولوی کنار میز آلما داره ساعت 4 و 50 دقیقه صبح دیروز رو نشون میده که این اولین اشتباهشونه. این عکس دیروز گرفته شده، چطور و از کجا وارد شدنشون به آزمایشگاه رو که نمیدونم. آلما رو من امروز ساعت 7 دیدم پس امکان نداره اون باشه.
-: پس اونی که رو زمینه کیه و چطور اینقدر شباهت به آلما؟
چشم غره ای بهش رفتم
-: نقاب درست کردن اونقدرا هم کار سختی نیست.
نیشخند شیطانی زدم
-: یا حداقل برای دشمنای من! حالام راه بیفت
سوار موتور شدم که اونم نشست و دستاشو دور کمرم حلقه کرد. تو دلم خنده ای بهش کردم. همیشه مثل بچه ها بود. سریع تا اتفاقی میوفتاد دست و پاشو گم میکرد. با اینکه سنش کم بود ولی به خاطر نبوغی که تو هک و کامپیوتر داشت قبول کردم که وارد تیم بشه. افکارمو کنار زدم و استارت زدم.
اوکی میدونم کمه ولی اگر نظرات خوب باشه پارت بعدی دو برابر میدم
لایک و کامنت یادت نره😃
لاو یو