
دکتر زندگی

به نظرتون این رمان رو ادامه بدم ؟ اخه هیچ ایده ای براش ندارم و دارم یه رمان دیگه رو مینویسم
۱۱
مرینت
داشتم گریه میکردم که متوجه شدم گوشیم زنگ میخوره
برش داشتم ادرین داشت زنگ میزد
من : الو
ادرین : صدات چرا اینطوریه ؟ چیزی شده ؟
من با گریه گفتم : مامانم اجازه نمیده باهات دوست باشم
ادرین : اینکه گریه نداره بدون اینکه کسی بفهمه باهم دوستیم
اشکامو پاک کردم و گفتم : راست میگیا
ادرین : من یه خبر بدی برات دارم
من : چی شده ؟
ادرین : ما داریم میریگ خارج کشور
من : چی ؟!
ادرین : بابام تصمیم گرفته خارج کشور زندگی کنیم
من : تو هم میری ؟!
ادرین : من با پدر و مادرم زندگی میکنم کارای منو هم انقال داده خارج کشور
من : پس دیگه نمیتونیم همو ببینیم ؟
ادرین : (از اونجایی که واتساپ و اینستا قطع شده و هر لحظه ای که بخای پروکسی وصل نمیشه ) روبیکا داری ؟
من : اره چطور ؟
ادرین : پس اونجا هر وقت خواستی تو هر موقعیتی بهم پیام بده هر وقت که تنها بودی زنگ بزن
من : باشه اینم خوبه
ادرین : دیگه قصه نخوریا
من : باش
چند لحظه ای سکوت کردیم
من : کی میرید ؟
ادرین : دو روز دیگه
من : پس میتونیم فردا باهم بریم بیرون ؟
ادرین : باشه
در اتاق باز شد سری گوشی رو قطع کردم و گذاشتم زمین
مامان وارد اتاق شد و بعد چند دقیقه گوشی زنگ خورد
از گوشه چشمی بهش نگاه کردم ادرین بود
مامان : این پسره چرا داره زنگ میزنه ؟!
من : باهم دعوا کردیم و بعدش گوشی رو روش قطع کردم بخاطر همون زنگ میزنه
مامان : جواب بده
برداستم و جواب دادم
ادرین : چرا گوشی ....
من : مگه نگفتم دیگه بهم زنگ نزن !!
ادرین : هان !
من : یکم پیش همه چیز تموم شد
ادرین : کسی پیشته ؟
من : اره
مامان : بزار روی بلند گو
زدم روی بلند گو
ادرین : میخواستم بگم فقط تو نیستی که میخوای تموم بشه منم ازت منتفرم!
من : گمشو دیگه هم بهم زنگ نزن !
ادرین : تو هم بهم زنگ نزن !
گوشی رو زمین گذاشتم و گفتم : میخوام تنها باشم
مامان از اتاق بیرون رفت و سری گوشی رو برداشتم
من : الو
ادرین : تنها شدی ؟
من : اره
ادرین : خوب گفتم ؟
خندیدم و گفتم : عالی بود