وبلاگ لیدی باگ

وبلاگ لیدی باگ

به دنیای میراکلس بهترین وبلاگ لیدی باگ خوش اومدین. اینجا براتون بهترین پست ها رو درباره لیدی باگ و کلی پست قشنگ دیگه آماده کردیم.

دنیای پیچیده عشق ❤️

دنیای پیچیده عشق ❤️

𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ 𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ 𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ · 1403/04/10 13:23 ·

«پارت شصت و چهار»

درسته هنوز شرط پارت قبل نرسیده ولی بخاطر کسانی که رمان رو میخونن و حمایت میکنن.

 

------------------------------------------------------------

آنا که الان پنج سالش بود با کنجکاوی روبه‌رو اتاق اما ایستاده بود ، مرینت و ادرین تصمیم گرفته بودند اون اتاق تو خونه وجود داشته باشه تا خاطرات اما هم همراهشون باشه .
مرینت آروم سمت آنا رفت و دستش رو گرفتم و بهش گفت : اینجا یه اتاق مخفیه که درش قفله و ما هنوز نتونستیم کلیدش رو پیدا کنیم .
آنا که هنوز قانع نشده بود بغل مامانش رفت تا بره بخوابه.
مرینت آروم اما رو روی تختش گذاشت و بهش گفت : خب دیگه وقت خوابه .

 

🩷 عکس های کیوت 🩷

🩷 عکس های کیوت 🩷

𝒜𝓃𝒶𝒽𝒾𝓉𝒶 𝒜𝓃𝒶𝒽𝒾𝓉𝒶 𝒜𝓃𝒶𝒽𝒾𝓉𝒶 · 1403/04/10 12:49 ·

بفرما ادامه مطلب 

تعداد عکس ها : 10 تا ببخشید کمه .

🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ببخشید کم بود بعضیا گنده بود بعضیا ریز بودن تازه 9 تا عکس بود هنوزم هست که تو پارت بعد انجام میدن  واسه پارت بعد میشه 5 لایک و 5 کام کنین تلوخداااا🩷

 

 

 

بوسه وحشی

بوسه وحشی

Setayesh Yousefzadeh Setayesh Yousefzadeh Setayesh Yousefzadeh · 1403/04/10 12:40 ·

پارت 2 

سلام بچه ها من اومدم با پارت دوم بوسه وحشی

 

ادامه......

 

_صبح با سردرد بلند شدم... گوشیمو برداشتم و دیدم 19 از دست رفته از خانم بزرگ دارم...

زنگ زدم و با یه بوق جواب داد 

 

::الو لوکاس کجایی از دیشب بهت هزار بار زنگ زدم 

_ببخشید گوشیم پیشم نبود و نتونستم جواب بدم 

 

::پففف....... امشب بیا عمارات دختره رو امشب میارن 

 

 

_چشم الان میام..... رفتم سمت ماشین و سوار شدم و به سمت عمارات راه افتادم 

پرش زمانی بعد رسیدن به عمارات )

بعد از اینکه رسیدم به سمت اتاقم راه افتادم که یهو نینا رو دیدم که داشت میومد به سمتم 

// کجا بودی چرا دیشب نیومدی عمارات ؟

 

_به تو ربطی نداره نینا برو اونور 

 

//چرا آنقدر باهام سرد شدی....به خاطر اینکه بچت سقط شده ..... خوب منم ناراحت میشم ... فقط تو نیستی که

 

_نینا.. حوصله بحث کردن ندارم  تمومش کن 

 

(پرس زمانی به شب)

 

.

.

.

+با هزار بدبختی منو از پیش خانوادم بردن بردن....

هنوزم باورم نمی‌شه که خانواده منو فروختن

+ سوار یک ون مشکی شدم و راه افتادم 

وقتی پیاده شدم....

دهنم باز مونده بود از بزرگی این خونه .... البته خونه که نه امارات 

+یه دختری که انگار هم سن خودم بود داشت میومد سمتم 

لارا(خدمتکار):سلام خوش اومدین

 

+ممنونم

 

لارا: من از این به بعد خدمتکار شخصی شما هستم 

اسمم لارا هست

+ هوم ممنون لارا میشه عمارات رو نشونم بدی...

لارا:بله حتما بفرمایید

 

+اون دختر لارا همه جای عمارات رو بهم نشون داد

ولی من هنوز نمی‌دونستم چرا باید اونجا باشم .....برای چی اومدم اینجا ... که ازش پرسیدم 

 

+لارا تو می‌دونی من برای چی اینجام 

 

لارا: تا جایی که من اطلاع دارم شما قراره وارث بیارید برای ارباب 

 

+ی.....یعنی چی ... منو برای وارث آوردن اینجا نه باورم نمی‌شه 

 

لارا: بیاین بریم اتاقتون و فعلاً استراحت کنید 

 

+ب...باش... تو شک بودم.. آخه چرا من اونم از بین این همه دختر... چرا من لامصب...

تو فکر بودم که با صدای لارا به خودم اومدم 

لارا: خب اینجا اتاقتون هست.... بفرمایید 

 

+ممنونم لارا

 

لارا: خواهش می‌کنم اگر کاری داشتی حتماً صدام کنید

 

+تنک ممنون... بعد از اینکه لارا رفت داشتم اتاقو می‌گشتم اتاق بزرگی بود تم اتاق سیاه و سفید بود دقیقاً سلیقه من....

+تشنم شد و گفت و می‌خواستم برم آب بخورم از اتاق رفتم بیرون و سرم پایین بود که یهو به یه جسم سفتی برخورد کردم 

 

+سرم رو بالا گرفتم و یه پسر خوشتیپ و جذاب دیدم....... (نمی‌دونم چرا دارم اینا و مینویسم 😂😂😑)))

دروغ چرا ازش خوشم اومد....

خواستم برم که یهو دستم رو گرفت 

_ صبر کن تو لیلی هستی؟

 

+بله من لیلی ام. ( با اینکه اسمش رو انتخاب کردم خودم ولی خندم میگیره )

 

_خوشبختم منم لوکاس هستم کسی که قراره واسش وارث بیاری....

 

+امم ببخشید... از کنارش رد شدم ضربان قلبم رو صد رفته بود دستام یخ کرده بود .... حتما الان صورتم عین گوجه شد .....

 

+از اونجایی که لارا همه جا رو بهم نشون داده بود رفتم سمت آشپزخونه و یه لیوان آب خوردم و سریع برگشتم سمت اتاقم رو تخت دراز کشیده بودم ..... به اون لحظه فکر میکردم.....

 

که با صدای در به خودم اومدم 

لارا:خانم..... خانم بزرگ میگن که بیاین شام خاطره 

+ممنون الان میام 

........

 

خوشگلا تا همینقدر نوشتم راستش چند بار پاک شد دستم خورد 

ممنون میشم لایک و کامنت بزارید 

شرایط پارت بعد 

10 کامنت

10 لایک 

♥️♥️

 

معرفی رمان شیطان من + پارت آزمایشی

هلوووو🎊👋بلاخره بعد از مدت ها پارت آزمایشی و معرفی رو گذاشتم ( چی دارم میگم اصن مدت ها چیه😐😑) بچه ها اینجا یسری از خصوصیات رمان نام برده شده و در ادامه پارت آزمایشی هست😍! راستی مهسا اگه اینو میخونی بر چسب ش رو بساز🥰

 

 

نام مبارک شان : شیطان من 

 

ژانر: علمی تخیلی

 

تعداد پارت های هر فصل: ۱۰ پارت

 

شخصیت اصلی: رزیتا 

 

شخصیت اصلی دوم: جنی

 

نام مبارک نویسنده: 🐠MARYAM🐾