چرا باید با یک میراکلور ازدواج کنیم ؟
بفرما ادامه مطلب تا بفهمی
بفرما ادامه مطلب تا بفهمی
خب سلام من اومدم با بخش 65 بالاخره نویسنده اصلی داد و همکارمم داد خب اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید و لایک کنید و کامنت بزارید خب برید بخونید و حمایت کنید 😍🥰♥️♥️ اگه نویسنده بده زود میدیم نگران نباشید فعلا این آخرین پارتیه که گذاشته
عا خب کاور مناسب نداشدم،ول خو ساخت خدمه پس مشکلی نی
دختری که وانمود میکنه حافظه شو از دست داده تا دشمنش اونو نکشه
دشمنش که بهش میگه نامزدشه
یه رمان فراموشی مون نشه؟😂 حمایت یادتون نره
ماشین با سرعت متوسطی در خیابان بولونیه_بیانکور حرکت میکرد ، مرینت سرش را کج کرد « حالا چرا زمردی ؟»
آدرین نیشخند زد « چون متفاوته !! دوست دارم متمایز باشم، دوست دارم به یاد بقیه بمونم »
_«مطمئنا اینطوری پلیس زودتر پیدات میکنه »
آدرین اَبرویش را بالا انداخت « مگه قراره جرمی انجام بدم که پلیس پیدام کنه؟»
گونه های مرینت سرخ شدند و دست هایش را روی هوا تاب داد، زیر لب به خودش لعنت فرستاد « نه نه !! منظورم اینه اگه خواستی خلاف سرعت مجاز بری و پلیس افتاد دنبالت .. چیزه ...» سپس ساکت شد
آدرین سرش را به یک طرف کج کرد و قهقه زد « بعد از فراموشی گرفتنت، خیلی بامزه تر شدی !!»
سپس سرعت ماشین را کم کرد و به مرینت چشمک زد « نظرت چیه بریم بستنی بخوریم ؟ »