عشق شکسته پارت 9
دختر اول: میخوام باهم باشیم
ولی نمیتونیم باشیم باهم
ولی از طرفی
نمیتونم ازت دست بکشم
سر دوراهی موندم
نه راه پس دارم نه راه پیش
خودت بگو کدوم مسیر رو برم.
چون اگه به هر کدوم نگاه کنم دوتا مسیر بی انتها میبینم
دوتا مسیر که ته نداره
وقتی عاشق شدیم رو یادمه
اون روز یه مهمونی بود
یه جشن بالماسکه بود
عشق دوتامون رو کور کرد
نابودمون کرد
وقتی عاشق شدم فقط 12 سالمون بود
و وقتی با هم دشمن شدیم
13 سالمون بود
دختر دومی:
نمیدونم چرا هر وقت میخوام حرفام رو بهش بزنم
لکنت میگیرم.
لکنت میگیرم
خسته شدم از اینکه هر دفعه
کارو خراب کنم
هم خودم خسته شدم هم دوستام
یکی دیگه هم هست
جلوی اون لکنت ندارم
ولی من اول عاشق
اون پسر مو طلایی شدم
و به عشقم پایبند هستم
خوب یادم میاد
اون روزی که
اون پسر دل منو برد
یه روز بارونی بود
بدون چتر بودم
کم کم دیدم
که اون پسریه که به همه کمک میکنه
ولی پدرش اونو محدود میکنه
سالها گذشت و من
هنوز همینجام
توی نقطه ی اول ماجرا
ولی سعی میکنم
که کمتر لکنت بگیرم.
و تمام دخترایی که به اون اویزون اند
رو کنار بزنم
کوامیم کمکم میکنه
و منم به خودم و بقیه
دوستان گرامی مزه ی داستان به همین شعر رو مخش هست ولی سعی میکنم کوتاه ترش کنم. ولی قول نمیدم. راستی یک خبر خوب: الان میتونید با دوتا از شخصیت های جدیدم اشنا بشید.