
مکث.p2

( پیدات میکنم)
.
.
Merinet
هوشیار شدم.. چشمام رو باز کردم.. نور بیش از حد سفید لامپ بیمارستان چشمم رو زد.. لوکا نگران لیوانی دستم داد..
لوکا: دیگه بهت امیدی نبود.. بخور بهتر میشی.. دیگه پرونده رو ادامه نده
من : گوه خوردی همچون سرت... این پرونده ادامه پیدا میکنه
لوک: دستور رییس...
لیوان خالی رو روی زمین پرت کردم و گفتم : خودش گفت.. گفت برم دنبالش شاید اون چیزی که میخوامو بگیرم..
فلش بک"
کپسول رو فشرد و کنار گوشم زمزمه کرد : بیا بگرد دنبالم... اون چیزی که میخوای دست منه
و بلند تر زمزمه کرد : مجبورم! نمیخوام اینطور شه مرینت
و
سیاهی
پایان"
به نفس نفس افتادم.. خط خاطرهم به مو بنده.. پرستار سرم دستم رو کند و من رسماً از فضای گوه بیمارستان خارج شدم.. لوکا سوییچ موتورو کف دستم گذاشت و با دنیل رفت.. موتور رو روشن و به سمت عمارت روندم.. شاید با دیدن خونوادم بهتر شم.. توی راه بودم که گوشیم زنگ خورد.. هنذفری ام رو ت وی گوشم گذاشتم و جواب دادم: بله
+ سلام چشم ابی
صدامو صاف کردم و سرعتم رو کم: شما؟
+تو که نترس بودی! چیشد!
با اخم گفتم: یه اسمی به من بده نمیتونم اقا صدات کنم که!
+اِیدِن هستم ملکه...
خندیدم و گفتم : بازیه؟ منم بازی! منم کیتلینم.. البته اسم اصلیم مرینته اما... گفتم بدونی اِیدِن
قهقهه زد و گفت : بهم میرسیم.. بزار
با تحکم گفتم : میخوای برنامه بدم تو ناکجا اباد حداقل بفهمم تو کی ای..؟ هوووم؟
صدای قهقهه ی پسر دیگه ای بلند شد که پشت بندش گفت: بابا دمت گرم خانوم پلیسه
با غرور گفتم : شرمنده ام ولی پلیس نیستم.. واحد مافیای جرم شناسی پورکرول.. نشنیدی؟
پسره به سرفه افتاد: پس... چرا مر... کیتلین ؟
+چه فضول
با اخم گفتم : ایدِن... من تا فردا بیشتر تو پاریس نیستم.. میتونی خودتو به پورکرول برسونی؟
+ با کمال میل
و قطع کرد.. راهمو سمت خونه کج کردم و تمام لباسامو تو ساک چیدم... چرا به من گفت ملکه؟... منظورش از با کمال میل چیه؟... واای من دوباره بیفکر عمل کردم.. این شانس گندِ منه... اووف... یعنی چند نفرن؟... چند سالشونه؟... با لوکا خداحافظی کردم و نامه ی انتقال هم دادم... 6 ساعت و 39 دقیقه و 55 ثانیه من تو هواپیما بودم... به محض اینکه وارد سوییتم شدم یه عکس برام از مکان عمومی فرستاده شد... من بودم؟... تو پرواز.. اره اون باهوش بود و منم باهوش تر....
؛...؛
عکسو برای ملکه فرستادن.. ملکه... ملکه... صدای مهربون سندرا مهمون گوشم شد...
_ ایدن! پسرم تو اینجا چیکار میکنی؟
+ اومدم خونه...
_ قربون نگاهت شم من مادر... فقط جک کو؟
+ اونم خوبه...
سندرا بغلم کرد... موهای سبز گیاهیش مثل داروی خواب اور مدهوشم میکنن... جک سگمه
تو فکر اینم ک باید اون دخترو از اونا دور کنم..
_ فقط ایدن.... دخترم؟
+ قول میدم تا.....
مانعم شد : نیارش پیشم... نگهدارش باش..
+ خوب شد گفتی دخترت تنگی نفس داره..
_ قفط موقعی که ضربان قلبش میره بالا
دانیال از روی مبل پاشد و گفت : چطور پسر؟
+ پیشم بود یهو نفسش گرفت...مطمئناً حواسش نبود وگرنه عکستو میدید... و فاککک
پسرا کنارم نشستن و با بی مزگی جوک میگفتن که تورشون خورد به ملکه ی من.
'هی رفیق! این خانومه کی بود دیروز نیم ساعت تو اتاق بود؟
+ فضول
"کسخل...گاو...
+ داری به کی فوش میدی؟
" به اون ملودی مادر ج*نده.
زدم پس سرش کهصدای گوشیم بلند شد... مرینت بود که نوشته بود "بابا باهوش.... باشه!.. فردا ساحل جنوب.. با اکیپت بیا منم اکیپمو میجمعم.... بای ایدن" ماجرا رو به پسرا و ساندرا گفتم و......
.
.
چطورح؟