عشق جهنم
عشق جهنم
شروع فصل ۲ پارت ۵
کم دادم چون کامنت ها کمه بچه ها اگه اینطوری پیش بره و فقط بخونین و کامنت ندید منم همش اینقدر پارت می دم .
دیگه با خودتون
ایزابلا:
اون مادرم بود، مادری که منو بزرگ کرد ، مادر ناتنی من . اون به من می گفت که شبیه خواهر کشته شده ام هستم . ولی همش دروغ بود.
وارد اتاق شد و خواست مرا در اغوش بکشد . ولی عقب رفت و جلوی من زانو زد .
اخمهای ظریفم رو تو هم کشیدم و گفتم .
_ تو اینجا چیکار می کنی؟ برای الکساندر کار می کنی .
سرشو به معنای نه تکان داد و گفت .:
اون دخترمه ..اسم اون جولیکاعه .. من قبل از وارد شدن به قصر باردار شدم و اونو به دنیا اوردم .. من دختر عموی الکساندرم . دخترمو به اون سپردم تا بتونم به کار هام برسم و وارد قصر شدم اونم از این موضوع استفاده کرد و نامادری دخترم شد . ازت پوزش می خوام . اون منو وادار کرد تا تو را از جلوی چشم پادشاه کنار ببرم تا جولیکا در اینده ملکه بشه . اما نگفت که مادر دخترم میشه و منو به اون جزیره می فرسته .من حقم زنده موندن نیست . ببخشید بانو
_ الان الیس یا همون جولیکا میدونه؟
مامان: نه هنوز نمیدونه .
_ الان می خواید چیکار کنید.
مامان : بهش می گم .
چشمام تار می دید که تاریکی متلق......