(E) Kwami Queen PART21
ملکه کوامی : PART21
های گایز
برو ادامه
-: استاد من دیگه تحمل ندارم . اینا قدرت ویژه ندارن . میخواین من باهاشون مبارزه کنم؟
کاهن با خنده رو به کفشدوزک کرد : دخترم کافیه . فکر کنم زیاد سخت میگیری . مممممممم.... دیاری! اون معجزه گر مبارزه رو بیار .
خب کی دوست داره در بالا ترین سطح مبارزه کنه ؟
ملکه دستش رو بالا برد .
کت نگران گفت : ببینم پاهات مشکل نداره؟ اذیت میشی ها
ملکه ریز خندید : نگران من نباش . این پاها باید به کارای من عادت کنن . در ضمن . برای این مبارزه نیازی به پا ندارم .
کت متعجب به ملکه چشم دوخت . نمی دونست ملکه چه نقشه شومی رو در سر داره .
ملکه : چشماتو گشاد نکن که الان یه بلایی سر اون چشمای گربه ای خوشگلت میارم . (شیپ شیپ 🗿)
و قهقهه زنان به وسط میدان رفت .
ماریا: با معجزه گر دیگه هیچکس جلو دار من نیست . این بار میبازی .
ملکه : خیلی بالا نرو و گرنه با صورت میفتی زمین جوجه کوچولو .
معجزه گر رو آوردن و ماریا آماده مبارزه شد . سلاح او یک میله فلزی بود .
ملکه نقشه اش رو در ذهن مرور کرد و لبخند خبیثانه ای زد .
ماریا شروع به دویدن کرد . ملکه به هوا پرواز کرد و جا خالی داد .
ماریا که حجم قدرت ملکه اطلاعی نداشت همچنان حمله می کرد . طی یک حرکت ناگهانی ملکه خودش رو زمین انداخت : نه نه . من تسلیمم تو بردی .
ماریا گیج نگاه می کرد که با زیر پایی ملکه پهن زمین شد . و لی درجا خود رو بلند کرد .
ماریا : تو حتی اسلحه نداری می خوای با معجزه گر بجنگی؟
ملکه دستاش رو به هم نزدیک کرد . یکدفعه میله کت نوار در دستانش ظاهر شد . همه به کت نگاه کردند .
کت : بوخودا من بهش ندادم . مال خودم اینجاست .
لیدی باگ که جا نخورده بود در حالی که با باگفونش کار میکرد با بی خیالی گفت: اون ملکه کوامی هاست . میتونه از هر سلاحی که تا به حال کوامی ها به ابر قهرمان ها دادن استفاده کنه .
اما این برای ملکه کافی نبود . دوست داشت با جادوش به ماریا ثابت کنه که برای مبارزه خیلی که .
پس با جادوش ماریا رو گرفت . ماریا با تعجب فقط به ملکه نگاه می کرد . جوری که قهقهه ملکه با آسمان رفت .
ملکه : فکرکردی الکی به من میگن ملکه کوامی ها . قدرت من بیشتر از اون چیزیه که فکرش تو سرت بگنجه .
ماریا رو از آن ارتفاع به پایین پرتاب کرد .
هر بار ماریا کاری می کرد ، ملکه با جادو جلوی او رو می گرفت .
خلاصه
مبارزه عالی بود ماریا . ازت ممنونم که تسلیم من نشدی .
ماریا با همه دست داد . معجزه گر رو رو به اساتید گرفت و گفت : بابت شانسی که به من دادید ممنونم .
تعظیم کرد و رفت .
شارل چقد از خود راضیه 🗿
(وجی: عه ببخشید که تو این شخصیتو ساختی)
باشه بابا حالا ی چی گفتم😐
خب نظر یادتون نرههههههه
اسی لاوز یو ال