(E) Kwami Queen PART19
ملکه کوامی : PART19
هایییی واتس اپ؟ 😃
قبل اینکه بری ادامه، دوستان این داستان، داستانی نیست که همینجوری سرسرکی بخونیدش و بره چون هر پارت ی بخش مهم داره که پارت بعدی رو میسازه لطفا مث آدم وقت بذارید بخونید و لایک و نظرم بدید پلیییییییز
برو ادامه (وجی: نمیرم)
غلط کردی برو بینم (وجی: داستانات حوصله سر بره)
اینو ب عنوان ی تعریف برداشت میکنم 😃🤌🏻
با چیده شدن اون میز هزار رنگ دیگه هیچ کدوم از بچه ها به اتفاقات نیم ساعت پیش فکر نکردن .
انواع غذا های فرانسوی و چینی که رو میز چیده شده بود اشتهای هر کسی رو باز می کرد . هر سه با نگاه هایی سر شار از اشتیاق به میز نگاه کردن .
کاهن که نگاه های آنها رو دید گفت : دعا ی سفره رو بخونیم و شروع کنیم . می دونم که گرسنه هستید .
بعد از دعا وقتی کاهن غذا برداشت، ابر قهرمان ها هم سعی داشتند از روی میز چیزی بردارند ولی میز بزرگ بود . کاهن هم با جادو غذا ها رو بر می داشت . ملکه هم برای اینکه بد به نظر نرسه با جادوش برای دوستاش غذا گذاشت .
خلاصه
دیگر چیزی روی میز باقی نمونده بود . بعد از تشکر، کاهن اعظم گفت : خب ! الان هم دیر وقته . خوب استراحت کنید که از فردا آموزشات رو شروع کنیم . دایاری! ابر قهرمانانمون رو به اتاقاشون راهنمایی کن .
دایاری : بله استاد . لطفا از این طرف تشریف بیارید .
تشکر کردن و بلند شدن . وقتی به طبقه بالا می رفتن دیاری با اونها حرف میزد : ببینید . اتاق هایی که شما واردشون میشید صدا رو انتقال میدن . می تونید هر سه با هم صحبت کنید. اصلا هم نگران هویتتون نباشید . این اتاقا مخصوص این مواقع ساخته شدن .
هر چیزی خواستین فقط این کارو بکنید . کنار در یه صفحه مربعی شکل روی دیوار هست . اون رو باز کنید و از خدمتکارش بخواین تا براتون چیزی که می خواید رو بیاره .
دیاری اتاق ها رو نشان داد و رفت .
( ترتیب وارد شدنشون از چپ به راست کت ، لیدی ، ملکه )
تا کفشدوزک خواست به اتاق کنار کت نوار بره ملکه جلوش رو گرفت : اگه بری اون جا تا فردا برای هیچکدوممون خواب نمی مونه . من میرم اتاق وسط .
و کفشدوزک رو بلند کرد و جلوی در اتاق آخر گذاشت .
کفشدوزک هم نگرانی ملکه رو درک می کرد . پس گذاشت ملکه براشون تصمیم بگیرد .
از زبان کت نوار
(پنجه ها داخل)
پلک آزاد شد و روی تخت خواب نرم ولو شد .
پلگ : وای مردم از گشنگی زود باش برام پنیر بیار .
-: باشه بابا یه لحظه خفه خون بگیر .
کنار در رفتم و دنبال همون مربعه گشتم .
ایناهاش. خب حالا چی بگم مثلا : دو جعبه کممبر . و درو باز کردم . خدایا خیلی باحاله . دو تا جعبه کممبر توی اون مربع بود .
کممبر ها رو برداشتم و روی تخت نشستم .
-: بیا پلگ بخور که از فردا حسابی کار داریم .
یهو صدای ملکه اومد : یورا تاج رو بردار . ببینم کوامی خوشگل من چی دوست داره بخوره ؟
یورا : سوشی می خوام . سوشی سلطنتی .
شارل : باشه .
یهو صدای کفشدوزک اومد : خال ها خاموش . یه بشقاب ماکارون . بیا تیکی . خودت بخور بزار منم بخوابم .
صداشو بلند کرد و گفت : من می خوام بخوابم . چیزی هست که بخواید سرش حرف بزنید یا من برم لالا .
چه باحال حرف میزد . قند تو دل آدم آب میشه . ولی امروز فهمیدم که اونم منو دوست داره . بهترین روز زندگیم بود . (بلا بلا بلا 😃)
پلگ : ببینم صاحب به چی فکر می کنی؟
-: چرا می گی صاحب بگو ......
پلگ : اسمتو نگو . اونا می شنون .
-: راست می گی یادم نبود . داشتم به کفشدوزک فکر می کردم . این که امروز چقدر شگفت انگیز بود .
پلگ : درست می گی . امروز خوب مستش کردی .
-: خیله خوب تو هم . بگیر بخواب که کلی کار داریم .
خدای من . این پدره . پدر ! پدر !
من پدر تو نیستم . من ارباب شرارتم .
کت . کت !!!!! گربه سیاه . گربه سیاه . خواهش می کنم . بیدار شو . بیدار شو!!
دختر کفشدوزکی نیا داخل . نقاب نداره . با کاهن اعظم برو خودم بیدارش می کنم .
آدرین . آدرین .
سرمو بلند و چشمامو باز کردم .
-: چیزی نیست خواب دیدی . آروم باش.
وای خدا رو شکر داشتم خواب می دیدم .
ملکه : خوبی .
-: خوبم . چی شده .
ملکه با نگرانی گفت : هیچی . داشتی خواب میدیدی .
وقتی گفت خواب همه چیز یادم اومد .
ملکه با مهربونی پرسید : چه خوابی دیدی که انقدر ترسیدی ؟ نکنه خواب دیدی دختر کفشدوزکی ردت کرده ؟
و ریز ریز خندید .
اینم از این پارت نظر و لایک یادتون نرههههه
لاو یوووووو 💟