
دکتر زندگی

^_^
Ji chang wook🐈⬛:
#دکتر_زندگی
۷
مرینت
مامان کلی غذا و شیرینی درست کرد و یه میز عالی چید منم یه شلوار مشکی با یه تیشرت سفید پوشیدم
صدای زنگ در امد
بدو بدو رفتم سمت در قبل از باز کردن صاف وایسادم و خودمو جمع کردم و بعد باز کردم
مثل همیشه مرتب بود و یه دسته گل تو دستش
من : سلام ! خوش امدی !
ادرین : ممنون
دسته گل رو سمتم گرفت و گفت : اینا مال توعه
ازش گرفتم و گفتم : ممنون !
امد تو و درو بستم
مامان : خوش امدی پسرم
ادرین : ممنون که دعوتم کردین
بابا هم امد و سلام و احوال پرسی کردن
بابا : ما مرینتو پیش خیلی دکترا بردیم اما هیچکس نتونسته اونو درمان کنه حتما تو تو کارت خیلی ماهری !
ادرین : نظر لطفتونه کاری نکردم
سر میز نشتیم و غذا خوردیم ادرین خیلی از غذا ها خوشش امد مامان و بابا با هم میز رو جمع کردن
ادرین : بهتره من برم
من : میشه قبلش باهام بیای میخوام باهم حرف بزنیم
ادرین : باشه
مامان : خیر باشه چه حرفی ؟
من : بعداً بهت میگم
دست ادرین رو گرفتم و بردمش به اتاقم
ادرین
اتاق قشنگی داشت
چشمم به میزش افتاد که روبه روش پر از عکسای من بود
عکسایی که حتی خودمم یادم نمیاد کی گرفتم
من : اینا رو از کجا اوردی ؟
مرینت : حرفام درباره اونا هم هست
من : کنجکاو شدم بگو
مرینت : بد برداشت نکن اما ..
حرفشو قطع کرد و وایساد
خوب به نظر نمیومد و تند تند نفس میکشید
مرینت : اما .. اما ...
من : خوبی ؟
چشماش بسته شد قبل از اینکه بیوفته گرفتمش
نشستم روی زمین و سرشو روی پام گذاشتم
با دستام تکونش دادم و اسمشو صدا زدم
هیچ عکسالعملی نشون نمیداد و فقط تند تند نفش میکشید
انگار سخت نفس میکشه
صورتمو به صورتش نزدیک کردم و با دهنم بهش تنفس مصنوعی دادم
ازش فاصله گرفتم و دوباره اسمش رو صدا زدم
گوشه چشمشو باز کرد و با صدای اروم گفت : دوست دارم !
و چشماشو بست