(E) Kwami Queen PART16

سآی‌نآ» سآی‌نآ» سآی‌نآ» · 1401/12/17 00:59 · خواندن 3 دقیقه

ملکه کوامی : PART16

هاییی گایز

چیطورین؟ :)

- وقتی بیکاری و خابت نمیبره 😃🤌🏻 همه خااااااااااابننننننن و من بیداررررررررررم (با ریتم خانده شود)

خو دیگه برو ادامه

 

 

 

خلاصه
بعد از کلی آزمون گرفتن که واقعا معجزه گر دارن یا نه اونها رو به داخل راهنمایی کردن .
کت نویر که محو زیبایی معبد شده بود متوجه نشد که صاف داره میره توی دیوار . تا لیدی باگ خواست بهش بفهمونه کت رفت توی دیوار و صورتش صاف شد . تمام حاضرین داشتن می خندیدن ولی ملکه که طاقت دیدن مسخره کردن رو نداشت.
فریاد کشید: کافیه !!!!!!!!!! شماها برای حفاظت از انسان ها اینجا کار می کنید یا برای مسخره کردن دیگران؟ دنیای انسان ها از ریشه خرابه . (همون طور که کت رو بلند می کرد کفشدوزک کنار او ایستاد و کمکشون کرد)
همون لحظه صدای عصایی از دور اومد و صدای پیر مردی که با تازه واردان سخن می گفت: شما واقعا ابر قهرمان هستید بانوی جوان . و شما ملکه کوامی ها . من به داشتن چنین ملکه ای افتخار می کنم . تعظیم کنید به این ملکه جوان .
پیر مرد جلو تر آمد و گفت : من کانجی هستم . کاهن اعظم  این معبد . لطفا نگهبانان معجزه آسا با من بیان .
هر سه با تعجب به یکدیگر نگاه کردند و با هم گفتند : کانجی پدر بزرگ سومات سان؟
کاهن اعظم باصدای ضعیفش خندید و گفت : بله . حالا اینکه چه اتفاقاتی افتاده رو بعدا براتون تعریف می کنم . حالا لطفا نگهبانان معجزه آسا با من بیان . اولین کار تحویل دادن جعبه معجزه آساست .

ملکه: (تعظیم کرد ) عذر می خوام کاهن اعظم . من نگهبان نیستم ولی جعبه معجزه آسای رتبه دو رو به همراه خودم آوردم .
پس جعبه رو به من بدید ولی خودتون اینجا بمونید . هر وقت خواستید یکی رو میفرستم تا اینجا ها رو نشونتون بده . ولی خودتون هم می تونید توی محوطه بیرون چرخ بزنید .
کفشدوزک و کاهن اعظم  با هم از پله ها بالا رفته و ناپدید شدند .
کت : ببینم ملکه بریم بیرون یه دوری بزنیم؟
ملکه با لبخند : باشه بریم .
ملکه: دیدی من برنده شدم . حالا مثل سه بار قبل بگو (صدایش رو بم کرد) قبول نیست .
سه دور دویده بودند . دیگر نای ایستادن نداشتند . کنار هم روی زمین دراز کشیدند .
(هر کدوم پاهاشون به یه طرف درازه و سرهاشون کنار همه)
چند لحظه به سکوت گذشت که صدای قارو قور شکم کت نویر بلند شد.
ملکه : ببینم پیشی کوچولو یادت ندادن سر موقع غذاتو بخوری که شکمت قارو قور نکنه؟
همان لحظه معده ملکه هم قارو قور کرد .
کت: این طور که من می بینم ملکمون گرسنشه . فکر کنم غذاشو سر موقع نخورده.
و بلند بلند قهقهه زد .
ملکه که سرش درد می کرد برای یه دعوای حسابی گفت: چطور جرأت می کنی به ملکت توهین کنی ؟
و با خنده ایستاد . همان طور که با جادو گلوله های برف درست می کرد گفت : الان درسی بهت می دم که دیگه هوس شوخی کردن نکنی .
و سه تا سه تا گلوله ها رو پرت کرد . ولی کت همه رو با میله اش خراب می کرد . ملکه خواست کت رو اذیت کند پس گلوله ای خیلی بزرگ جادو کرد تا پرتاب کند . کت که حواسش بود نقشه ای رو در ذهنش پروراند .
رویش رو آنطرف کرد و ادای کسی رو در آورد که متوجه اطرافش نیست .
تا ملکه گلوله رو پرت کرد کت از پنجه برنده استفاده کرد و آن رو نابود کرد . ملکه که باور نمی کرد همچین اتفاقی بیفته غیر منتظره به سمت کت رفت و او رو در آغوش گرفت و گفت : مثل همیشه عالی بودی گربه شیطون من . و او رو بیشتر در آغوشش فشرد .
این جا چه خبره؟
شخصی این رو داد زد و متعجب به ابر قهرمانان چشم دوخت .
 

 

 

به نظرتون اون شخص کی بود؟

هار هار هار (وی نصفه شبی دیوانه شده است)  نظر کامنت؟؟؟؟ بده بیاد تا ب دار نیاویختمت 😃🤌🏻
 

و مث همیشه : اسی لاوز یو ال 🌚💟