مافیای سیاه پوش(part4)

ۮختࢪ اؽࢪاڼ ۮختࢪ اؽࢪاڼ ۮختࢪ اؽࢪاڼ · 1401/12/13 16:49 · خواندن 2 دقیقه

سخنی ندارم فقط نظر بدید راجب رمان:)..-

 

با قدم های محکمی به سمت موتورهایی که کنار انواع و اقسام ماشین ها پارک بودند رفت. همه ی بادیگارد ها به صف ایستاده بودند و حتی جرئت نفس کشیدن هم نداشتن مرد سیاه پوشی که جلویشان بود می‌توانست در یک ثانیه نفس  نه تنها خودشان بلکه هفت پشت و جدشون رو بِبُره!شوخی  نبود او کسی بود که باعث وحشت کل دنیا بود!

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

سرعتمو بالا بردم و تو خیابونای خالی از سکنه با سرعت بالای ۳۰۰ ویراژ دادم.نگاهمو به موتوری که تقریبا در فاصله سه متریم بود دوختم از موهای بلند و مشکی شخصی که رو موتور بود مشخص بود یه دختره!سرعتمو بالا تر بردم و به دخترک مو مشکی رسیدم و درست کنارش سرعتم و با سرعتش هماهنگ کردم‌‌،عجیب بود اما کنجکاو دیدن صورت این دختر موتور سوار بودم!

این کنجکاوی عجیب و خطرناک بود!

دخترک متوجه حضورم شد و سرش را سمتم برگردوند و من به معنای کلمه کیش و مات شدم!

چشمای دریایی این دختر باعث جنونم میشد! و همزمان آرومم میکرد

《چشمان آبی فرشته درخشید و به جنگ سیاهی و ظلمت چشمان قاتل رفت》

 لعنتی.....

چشمای این دختر جنونم و بیدار کرده و تا خاموش نشه آروم نمیگیرم

با صدای بوق بلندی نگاهمک از دریای چشماش گرفتم و با سرعت بالایی از دخترک لعنتی دور شدم 

با هر پلک زدنم تصویر چشمای اون دخترک لعنتی  پشت پلکم نقش می‌بست و باعث جنون و آرامشش میشد!

چشماش پارادوکسی بود ک با روح و  روانم بازی میگرد!

این دختر باید بمیره تا جنونم آروم بشه!

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

دود سیگار و سمت تاریکی رو به روم فرستادم و به پارادوکسی که رنگ خاکستری دود و سیاهی شب ایجاد کرده بود نگاه کردم

پارادوکس...

لعنتی...

اون تیله های آبی رو حتی تو دود سیگارم میبینم.این دیگه چه کوفتیه؟

سیگار و پرت کردم تو جا سیگاری و از جام بلند شدم نفس این دختر باید قطع بشه!!