(E) Kwami Queen PART11
ملکه کوامی : PART11
سلام سلام چطورین😃
عااا داستان رو ی ویرایش خفن زدم، از پارت 16 ب بعد داستان ب اوج خودش میرسع 🌚
برو ادامه حالشو ببر
در اون سوی شهر پیش ارباب شرارت می ریم .
ارباب شرارت که باور نمی کرد شخصی وجود داشته باشد که بتونه کوامیش رو قدرتمند کنه برای همین به سرعت ناتالی رو با خبر کرد . هر دو تبدیل شده و به بالای برج پاریس رفتن .
همه چیز طبق نقشه پیش می رفت . ابر شروران ملکه رو دیدن و پیش او رفتن . شارل با خودش گفت : (اگه می خوام باورم کنن باید مغرورانه رفتار کنم ) پس با غرور گفت : شنیده بودم هرکس ملکه ای رو میدید بهش تعظیم می کرد . فکر نمی کنید رفتارتون دور از ادبه و با خود خواهی سرش را به آن طرف کرد .
هاگ ماث و مایورا به هم نگاه کردد و بعد از مکثی کوتاه به ملکه تعظیم کردند .
ملکه : بهتر شد . خب ببینم شما چرا معجزه گر های دختر کفشدوزکی و گربه سیاه رو می خواید ؟
ارباب: شما چرا می خواید به ما کمک کنید. دلیل این نفرت چیه؟
ملکه : فکر نمی کنید که اول من سوال پرسیدم؟
ارباب: خب شما که بهتر می دونید هر کس این دو معجزه گر رو با هم داشته باشه به قدرت مطلق میرسه؟
ملکه پوزخندی زد و گفت: تو که نمی خوای من باور کنم که فقط به خاطر این، قدرت اون ها رو می خوای . راستش رو بگو . می خوای چه استفاده ای از اون ها بکنی؟
ارباب:دلیل من کاملا شخصیه .
شارل با خود فکر می کرد که باید بیشتر غرور و قدرت را نشان دهد .
ملکه : تا نگید من کمکی نمی تونم بهتون بکنم
-: اگه بگم هویتم لو میره .
-: چه مشکلی داره . من ملکه هستم راز شما پیش من در امانه .
-: می خوام باهاشون همسرم رو زنده کنم.
ملکه : میدونید این غیر ممکنه . ممکنه کل کهکشان به هم بریزه . هر کنشی یه واکنشی داره . یعنی اگه بخواید کسی رو زنده کنید شخصی در ازای این کار میمیره . اما خب منم می خوام از این دنیا و مردمش انتقام بگیرم .
مایورا که تا آن لحظه شاهد گفتگو بود گفت: شما چرا؟
شارل با خشم تمام گفت : وقتی مادرم ملکه کوامی های سابق ، کوامی های دختر کفشدوزکی و گربه سیاه رو به وجود آورد دیگه جادویی نداشت که اون رو زنده نگه داره و مرد . من می خوام از اون دو تا انتقام مرگ مادرم رو بگیرم . ( هار هار چقد دلیل قانع کننده ای 😐)
مایورا: خب چطور می خواستید کمکمون کنید؟
ملکه گفت: کوام هاتون رو قدرتمند تر می کنم .
هر دو ابر شرور متعجب شدند و با هم گفتند : چطوری؟
ملکه ادای انسان های متفکر را در آورد و گفت : کوامی های شما باید در یک آب جادویی و شفا بخش به مدت یک ماه زندگی کنند و طی این مدت نباید از آب خارج بشن یا از اون ها استفاده بشه .
ارباب شرارت خشمگین گفت: اما این طوری نمیشه . من باید انسان های دیگه رو آکومایی کنم .
ملکه با تحقیر گفت: نه که تا الان خیلی به هدفت نزدیک شدی؟ تو بدون قدرت های جدیدی که من باید بهت بدم هیچی نیستی.
ارباب شرارت کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ولی من به هر کسی انقدر زود اعتماد نمی کنم و هویتم رو لو بدم .
ملکه خشمگین شد: من ملکه تو هستم تو به من اعتماد نداری ولی به اون زن اعتماد کردی؟
ارباب شرارت که می ترسید نظر ملکه تغییر کند و قدرتش زیاد نشود در جا قبول کرد و با هم به طرف مخفیگاه ارباب شرارت حرکت کردند .
ملکه : شما خانم جوان دو کاسه شیشه ای آب به همراه چند قطره از یک مایع متفاوت از آب برام بیار دو تا سر پوش هم بیار.
ناتالی عادی شد . همان لحظه تعجب و ترس سر تاسر وجود شارل را فرا گرفت.
(نورا ، بال های تاریکی خاموش)
دیگر تحملش برای شارل سخت بود . اینکه کسی را که مانند عمویش دوست داشت ارباب شرارت باشد . حالا از این بگذریم . پسر ارباب شرارت گربه سیاه است . اما خودش را جمع کرد و به روی خودش نیاورد .
کوامی ها به محض دیدن ملکه پیش او رفتند: سلام ملکه من . درود بر شما ملکه کوامی ها.
-: درود بر شما کوامی ها .
ناتالی با وسایل خواسته شده آمد .
ملکه : تمام مدت حرفی نمی زنید .
شارل از ضربه ای که خود به ارباب شرارت زده بود خوشحال بود . او داشت برای یک ماه سفرش زمان می خرید .
شروع به خواندن ورد ها کرد و آب را با مایع سحر آمیز برای ارتقاء کوامی ها حاظر کرد . به کوامی ها دستور داد که وارد آب شوند .
وقتی کوامی ها وارد شدند ملکه همه در ها را به روی ابر شرور ها بست: دقت کنید که نباید اون ها رو از آب خارج کنید تا یک ماه و گرنه این شانس برای همیشه از شما گرفته میشه و دیگه نمی تونید ارتقاعی رو در کوامی ها تون مشاهده کنید . من یک ماه دیگه پیش شما بر می گردم .
همه چیز برای سفر ابر قهرمان ها آماده بود .
خب اینم از این 😁
ب نظر من با توجه ب شخصیت شکاک گابریل خیلی زود اعتماد کرده😐
خو دیگه لایک و نظر نره یادتون نرههههههههههههههههههههه 😐😐😐
اسی لاوز یو ال :)