چتریبرایدونفر part4
سلام✨🐑
پارتچهارمدرادامه:>
__________
از زبان مرینت :
کاملا به آدرین عادت کرده بودم حتی دوری ازش حالمو بد میکرد درسته ما هیچ نسبتی باهم نداشتیم ولی خیلی بهم نزدیک بود مثل یه برادر همیشه مراقبم بود شایدم بیشتر ... فقط تو بغل اون خوابم میبردبدوناوننمیتونستمغذابخورم خودمم میدونم که دارم بیش از اندازه وابسته میشم باید یادم بیاد که دفعه پیش که عاشق نه ؛ نه نه وابسته شدم چه بلایی سرم اومد
از زبان آدرین :
مرینت ؛ آره ، دختر خوبی بود ... یعنیهست .
نمیتونمبگم دوسش ندارم ولی ... از کسایی که زیاد بهم میچسبناونم به خاطر پول و موقعیت کاریم بدم میاد ... خودش میگفت اصلا اینطوری نیست اما حرفشو باور ندارم از توی چشماش و صوت حرف هایی که میزنه کاملا معلومه از دنیای تاریک خودش و بیخونگی و ترسهاش به من رو اورده من بهش جا دادم غذا دادم زندگی راحت و بدون دردسر هیچ چیزی ازش نخواستم ولی دیگه داره زیادهروی میکنه ...
راستش خودم با یه دختری به اسم <آنا> آشناشدم که خیلی زیبا و باهوشه مثل نقاشی های طبیعت انگشت های کشیده انداممناسب و بلند حتی یک لحضه هم از ذهنم بیرون نمیره ...
نمیدونستمچطوری باید به مرینت بگم من تازه از تاریکی بیرون کشیدمش حتما دوباره با این حرفم به اعماق وجود سرد و خشنش فرو میره اما اگه نگم خودم قربانی این ماجرا میشم ...
برای همین باهاش قرار گذاشتم روبه روی تلفن عمومی جلوی خونهی خرابه ...
فکر کردم باید آنا رو هم بهش نشون بدم پس با آنا تماس گرفتم و لوکیشن رو براش فرستادم خوشحال شدم که مرینت زودتر رسید چون وقت بیشتری داشتم تا باهاش حرف بزنم
از زبان مرینت :
میدونستمآدرینچی میخواد بگه تا اومد حرف بزنه گفتم :《من میخوامازخونت برم فکر نکن من خونه ندارم و به تو پناه اوردم از پیامت معلوم بود که میخوایی اینو بهم بگی پس میرم تا راحت زندگیتو کنی.》
برگشتماز کنار زنی زیبا باچشمهایآبی زیادبهش توجه نکردم و فقط دور شدم 》
__________
پایانپارتچهارم🌸🐢
پارتبعد:سهتالایک|سیتاکامنت🐸🌸
بایخوشمله:,)