زندگیـ♡ــp2
به سمت جشن رفتم سرمو چرخوندم:ایلین....همه بخاطر تو اینجا جمعن،زشته نباشی زود بیا عزیزم.
سرشو تکون داد که لبخند زدم و همراه نیما به سمت جشن رفتیم همه در حال رقص بودن ناگهان اهنگ لایتی پخش شد و همه زوج شدن و شروع کردن به رقصیدن همون لحظه ایلین با دوستش هلن از ویلا خارج شدن به سمت ایلین رفتم و دستم رو به سمتش گرفتم به معنی پیشنهاد رقص اونم با کمال میل قبول مرد و با هم به وسط پیست رقص رفتیم.....
همه نگاها سمتمون چرخید و بهمون نگاه کردن به یکی ازدست هاش رو گرتم و اون یکی دستش رو رویشونم گذاشتم و منم دست ازادم رو روی کمرش گذاشتم.
و شروع کردیم با ریتم اهنگ تکون خوردن اروم زمزمه وار گفتم:تولدت مبارک فسقل😗💘.
خندید:مرسی داداش لنگ دراز😂💘
اروم خندیدم و چرخوندمش و الباقی حرکات و باقی رقص ساکت میرقصیدیم.
«●○◎※»
کت طوسیمو با شلوار ستش رو پوشیدم و یه پیراهن سفید و کراوات هم نزدم و کفس قهوه ای سوخته پوشیدم از اتاقم خارج شدم و از پله های خونه پایین رفتم به سمت اشپزخونه رفتم که دیدم ایلین داره صبحانه میخوره و رفتم یه بوسه رو لپش نشوندم:خواهر کوچولوی من چطوره؟!
ایلین_عاااااالی...وایی ارمان دیشب محشر بود مرسیییییی
خندیدم:خواهش میکنم فنچولم.
لبخن زد نشستم رو میز هشت نفره نشستم و صبحانه خوردم که ایلین گفت:ارمان....میشه امروز برسونیم دانشگاه؟
اخم کردم:مگه برات سرویس مدرسه نگرفتم؟!
قیافش رو مظلوم کرد:اره اما سرویس مدرسه خراب شده...
و پوکر شد.
واقعا که ایلین تو چه مدرسع بیمسئولیتی درس میخونه...بهتره مدرسشو عوض کنم:اره میرسونمت صبونتو بخور.
ایلین_خوردم.
ارمان_کوله تو جمع کردی؟!
سری تکون داد که بلند شدم اونم پشت سرم اومد سوار ماشین شدیم و به سمت دبیرستانش رفتم وسط راه بودیم که گفت:ارمانی...؟!
ارمان_جونم؟
ایلین_میگم...سال ذیگه میشه دانشگاهمو مختلط برم؟
اخم کردم:چه فرقی میکنه؟!
متعجب گفت:فرق میکنه دیگه.
با اینکه نمیخواستم گفتم:ببینیم چی میشه.
ایلین_همیشه ته این ببینم چی میشه هات یه نه هست...میدونستم میگی نه!
خندون گفتم:خو چرا میپرسی؟
ایلین_خواستم شانسمو امتحان کرده باشم....
غم خاصی تو حرفش بود:قشنگم؟
ایلین_هوم؟
ارمان_این چه طرز حرف زدن با برادرته ایلین؟
ایلین_خب ارمان هر چی گفتم گفتی نه....
ارمان_من فقط صلاحتو میخوام...
ایلین_ولی این طلاح دونستنای توعه که دوستام فک میکنن من یه بچه مثبتم که از داداشش میترسه....
ارمان_اون وقت کی یه همچین خرفی بهت زده؟؟
ایلین_خب...
زدم کنار و داد زدم:کی یه همچین حرفی بهت زده؟؟؟
ایلین_هلن...
ارمان_همون دخذزه دیروزی؟؟
سرشو به علامت تایید تکون داد که گفتم:دیگه با اون دختر نمیگردی خب؟
ایلین_اما...
ارمان_ایلین...بسته....چند بار بهت کفتم سعی کن با کسایی رفت و امد کنی که قَدرِت رو بدونه...نه کسایی که سعی کنن تو رو تغیر بدن...
ایلین_اوکی...هلنا میخواد منو تغیر بده....اما واقعا من تو مدرسه به غیر از یه دختر خرخون و بچه مثبت به چشم دیگه ای نگاه نمیکنن.
کاش میفهمید من صلاحشو میخوام...کاشکی...
دستشو گرفتم:ایلین...یادته یه بار بخاطر اینکه مندبزرگ تر از توام...و مامانو دیدم باهام قهر کردی و نذاشتی من اصن حرف بزنم؟
ایلین_اره....چه ربطی داشت.
به دستش بوسه کوتاهی زدم:بخداوندی خدا من یه بارم مامانو ندیدم فقط چند بار بابا رو دیدم که بیشتر وقتا معلوم نبود و همش سر کارش بود...من الان تنها خانواده ای که دارم تویی...تنها کسی مه دلمو بهش خوش کردم تویی...من هیچ وقت نمیخوام برات اتفاقی بیوفته ......من فقط میخوام تو کنارم باشی نمیخوام از دستت ببین من میدونم خیلی به تو و زندگیت سخت میگیرم....میدونم تو به خیلی چیزا احتیاج داری که من براتون منعش میکنم اما باور کن بخاطر خودت میگم....باور کن ایلین لطفا.
یهو پرید بغلم و گریه کرد بوه های پی درپی به موهاش میزدم که یهو جیغ زد:مدرسمممممممممممم.
زدم زیر خنده:بدو ارمان...بدوووووووووووو.
همون جور که میخندیدم راه افتادم یک ساعت گذشته بود با هم به سمت دبیرستان رفتیم که گفت:کجا میای تو دبیرستان دخترونه؟
پوکر بود خندیدم و گفتم:غیبتت رو موجه میکنم.
سرشو تکون و رفت سمت کلاسش.