قولی که زیرپا گذاشته شدp28
(خاطرات من1/ دردسر 1)
خب بابت تاخیر عذر میخوام. خیلی خیلی سرم شلوغ بود. برید ادامه.
کامنت و لایک فراموش نشه.
(و گرنه میگم موجودات سایه همتون رو بخورن. شوخی کردم. نه جدی گفتم)
مهسا تو رو جون هرکی دوست داری یه برچسب برای این داستان بزار باشه؟
*9 سال پیش*
(راوی)
: نمیتونم انجامش بدم!
: بیا لوسی. لزومی نداره که حتما عاشقش باشی.
*دختر بچه نه ساله با چشمای کهربایی درحالی که گریه میکرد گفت*: موضوع این نیست. موضوع اینکه اگر باهاش ازدواج کنم اتفاقات خیلی بدی می افته.
*زنی با موهای سیاه رگه دار و چشمان سبز درحالی که آه میکشید پرسید*: چه جور اتفاقاتی؟
لوسی: نمیدونم.
زن: لوسی تا نگی که نمیتونم کمکت کنم.
لوسی: *زمزمه میکنه* اتفاقات خیلی بد.
زن: خدایا! همین دو دقیقه پیش واسه اش هیجان داشتی! یهو چی شد؟
لوسی: احساس سرما کردم.
زن: سرما؟ توضیح بده.
*دختر بچه تمام موضوع را به مادرش توضیح میدهد.*
زن: پس هر وقت که یکی از افرادی که باهاشون زیاد رفت و آمد داری یا یکی اطرافیانشون نزدیکه مرگه تو برای چند ثانیه یا چند دقیقه احساس میکنی که قلبت داره فشرده میشه یا اینکه به شدت تو سینه ات احساس سرما میکنی درسته؟
* لوسی سر تکان میده*
زن: الان هم همین احساس رو داشتی؟
*لوسی سر تکان میدهد*
زن: نمیدونی که کی تو خطره؟ نه؟
*لوسی سرش را به نشانه نه تکان میدهد*
زن: از یک یا ده چقدر احساس سرما یا درد کردی؟
لوسی: 13
*زن اخم میکند*
زن: چقدر طول کشید تا از بین بره؟
لوسی: الان هنوز احساس سرما میکنم ولی از اون موقع کمتره.
زن: خیلی خب فهمیدم. برو حاضر شو بهت قول میدم که هیچ اتفاقی امروز برای هیچکس رخ نده.
لوسی: واقعا؟ *با چشمانی درشت می پرسد*
زن: آره واقعا. برو حاضر شو.
(الان)
(آلینا)
موجودات سایه این دو روز خیلی زیاد شدن. نمیدونم دیمین راهی برای استفاده از نشان پیدا کرده یا نه.
*الکسی در حالی که خمیازه می کشد می گوید*: لعنتی، چرا تمامی ندارند؟ انگار دروازه های جهنم رو باز کردن.
آلینا: راستش رو بخوای خودمم نمیدونم.
*توجهش به دختری جلب میشه*
آلینا: ببینم الکسی اون همکلاسی دیمین نیست؟
الکسی: خودشه. یادمه گفت که دختره میتونه ارواح رو ببینه.
آلینا: باید بررسی کنیم.
اصلا حس خوبی نسبت به این موضوع ندارم.
*صدای دختری از پشت می آید*: خب، کدوم یک از شما احمقا من رو به زور به دنیای انسان ها آوردید؟ من ماموریت دارم.
موی آبی با هایلایت قرمز، شمشیر سیاه، چشمای دریایی، لباس انسان...
آلینا: ژنرال ماریان؟
دیمین، تو دقیقا کی رو زنده کردی؟
ادامه دارد...