عشق پری فراری پارت 7

DiZi DiZi DiZi · 1401/10/01 10:23 · خواندن 3 دقیقه

بفرمایید ادامه مطلب

لوکا:عجب نقشه ای کشیدم به جای اینکه ما معذرت خواهی کنیم شما  مجبور شدید بیاید معذرت خواهی .

آدرین :بله دیگه از پسرخاله من کمتر از اینا نمیشه انتظار داشت 

 آدریانا :وقتی به جولی گفتم مفهمی دیگه نباید از این نقشه ها بکشی 

و به جولیکا پیام داد .

 لوکا: باز دوباره قهر میکنه ...نه...

 آدرین و مری و آدریانا میزنن زیر خنده . آدریانا :من باید یه چیزی رو اعتراف کنم . آدرین یادت اون روز دوستت رو اوردی خونه اسمش جان بود .

 آدرین :خب!

آدری :خب من از اون بدم میامد و وقتی رفتم آبمیوه و شیرینی بیارم تا آبمیوه ش مایع ظرفشویی ریختم به همین دلیل بود وقتی آبمیوه رو خورد دوید به سمت دستشویی . 

لوکا :جان ؟ دوست صمیمی من ؟

آدرین :آره همون رو میگه . 

مری :ساعت 3:30 من میرم بخوابم 

– باشه و همه میرن میخوابن 

یه ماه بعد از خواب بیدار شدم به آدری قول داده بودم که بهش درست کردن یکی از غذا های پری ها رو یاد بدم دست و صورتم رو شستم و رفتم طبقه پایین بعد از خوردن صبحونه آدرین رفت شرکت من و آدریانا تنها خونه موندیم و شروع به درست کردن غذا کردیم وقتی غذا آماده شد با ظرف گذاشتی یخچال و رفتیم بیرون تا وسایلی برای تزئین غذا بخریم وقتی برگشتیم ساعت 2:30 بود وارد خونه شدیم کیسه های خرید رو روی اپن آشپزخونه و رفتم تا غذا رو برداریم و تزئین کنیم که دیدیم مثل اینکه کسی از غذا خورده آدریانا که نشست و شروع به گریه کردن کرد که یهو آدرین وارد آشپزخونه شد وگفت :آدریانا چرا گریه میکنی ؟

 مرینت : من و آدریانا از صبح روی درست کردن این غذا هستیم وقتی درست شد رفتیم بیرون تا وسایلی که برای تزئین غذا لازم بود رو بخریم الان که اومدیم میبینیم کسی ازش خورده . 

آدرین :راستش من خوردم خیلی خوشمزه بود . 

آدریانا:چرا تو یاد نمیگیری اول اجازه بگیری. 

آدرین :حالا مگه چی شده؟

آدریانا :تازه میگه چی شده ؟ من برای درست کردن این خیلی ذوق داشتم .

آدرین :من الان حوصله ندارم آبغوره نگیر . 

آدریانا:بگیرم میخوای چیکار کنی ؟نظرت چیه برم به مامان زنگ بزنم بگم تو و کاگامی قولتون رو شکستین و هر روز هم دیگه رو میبینین (قول داده بودن تا روز عروسی هم رو نبینن)

 که آدرین دستش رو میبره بالا تا یه سیلی به آدریانا بزنه که مرینت دستش رو میگیره و میگه: واقعا باید خجالت بکشی و بعد به سمت آدریانا میچرخه و میگه :آدری بیا بریم و از خونه میرن بیرون 

...چند هفته بعد از زبون لوکا...

الان آدرین اصلا از لحاظ روحی حال خوبی نداره و هر روز یا من پیشش هستم یا آرین اون عاشق مرینت شده البته خودش این رو نمیدونه و هنوزسردرگمه ولی من که خودم پنج ساله عاشقم درک میکنم آدرین یه دفعه قاطی میکنه و هر وسیله ای به دستش میرسه رو میشکنه

امروز قرار بود آرین بهش بگه عاشق شده وچون کنسرت داشت تا ظهر قرار بود اون پیش آدرین بایسته و بعدش من


3نظر 3000 کاراکتر

اگه تا فردا نظرات به 10 تا رسید (جز جوابایی که خودم میدم با جوابا 20 تا میشه)که پارت بعد رو میدم وگرنه پارت بعد میوفته بعد امتحانام یعنی 1 بهمن

خداحافظ