P8 من + تو = ما

R.m R.m R.m · 1401/09/27 19:55 · خواندن 1 دقیقه

بفرمایید ادامه مطلب ~

ادرین 
رفتم خونه 
کاگامی روی کاناپه نشسته بود و لبخند میزد 
من : خل شدی ؟
کاگامی : نه حالم خیلیییی خوبه 
من : اونوقت چرا ؟
کاگامی : عاشق شدم 
من : از کجا میفهمی عاشقی ؟
کاگامی : وقتی اسمشو میشنوم قلبم تند تند میزنه 
با خودم زمزمه کردم :مرینت 
دستمو گذاشتم روی قلبم 
من : تقریبا نرماله خو دیگه 
کاگامی : وقتی میبینیش همش سوتی میدی و نمیتونی عادی رفتار کنی 
به امروز فکر کردم وقتی بغلم کرد چکار کردم ؟ مثل فلج وایسادم 
من : حالا تو کیو دوست داری ؟
کاگامی : اون دیگه راضه 
من : دیگه بدون اجازه من نمیری بیرون و باهاش قرار نمیزاری 
کاگامی : اصلا به تو 
من : وقتی برادر بزرگترت میگه نه توهم باید بگی چشم 
بلند شدم و رفتم بالا توی اتاقم 
روی تخت دراز کشیدم دستامو گذاشتم زیر سرم  چشمامو بستم و کم کم خوابم


مرینت
من : اینجا بمون 
لوکا : چرا ؟
من : بزار سوپرایزشون کنیم 
لوکا : باشه 
جلوی در وایساد درو باز کردم و رفتم تو 
مامان با بغض نشیته بود و به یک گوشه خیره شده بود 
منو که دید سری بلند شد و گفت : پیداش کردی ؟
من: بابا کجاس ؟
دیدم از اتاق امد بیرون و گفت : خبری شد ؟
من : بیا بشین واستو یه سوپرایز دارم 
مامان : دخترم بگو دیگه !
من : بیا تو 
لوکا امد تو خونه 
مامان سری بلند شد و رفت بغلش کرد و بعد ازش جدا شد صورتشو گرفت و گفت : خدا رو شکرت !
من : سوپرایزمو دوست داشتی مامان ؟
مامان منو بغل کرد و گفت : اره دخترم !
بعد بابا دستشو روی سر لوکا کشید لبخند زد و گفت : خوشحالم که سالم و سلامت برگشتی خونه
دوباره ههمون خوشحال شدیم مامان کلی شیرینی واسمون درست کرد و باهم خوردیم 
منو لوکا مثل همیشه رفتیم اتاق زیر شیروانی خوابیدیم 
اونجا یک پنجره بزرگ داره که همیشه قبل خواب به ستاره ها نگاه میکنیم و خیال پردیزی میکنیم