Love ❤ پارت 5

Ailin Ailin Ailin · 1401/09/21 22:16 · خواندن 2 دقیقه

برای بار ۴ سلام . ۴ بار این پارت رو نوشتم ولی پاک شد .😐 

بفرمایید ادامه مطلب . 🙂💓

 

به سمت اتاقم حرکت میکنم . لباسامو با یه تیشرت مشکی و یه شلوار مشکی عوض میکنم ‌. به سمت سال طبقه پایین حرکت میکنم . طبق معمول کاگامی داره فیلم میبینه و رو مبل دراز کشیده .

آدرین : شام چی میخوری ؟

کاگامی : فرقی نداره . پیتزا و سیب زمینی . نظرت ؟

آدرین : خوبه .

پشتمون بهش میکنم و میرم سمت پله ها . ولی با چیزی که ازم میپرسه هم شکه میشم هم دیگه نمیتونم راه برم .

کاگامی : خیلی رو مخم ؟

آدرین : منظورت چیه ؟

کاگامی : از من بدت میاد نه ؟ احساس میکنم دارم رو مخت پیاده روی میکنم .

آدرین : کاگامی ، حالت خوبه ؟

کاگامی : از اون اولم بهت علاقه ای نداشتم .

آدرین : پس چرا باهام نامزد کردی ؟

کاگامی : دلم باست سوخت . 

از رو مبل بلند میشه و به بهمن نزدیک میشه . انگشتشو رو صورتم حرکت میده و میگه :

کاگامی : یه پسر بیچاره که از عشقش به خاطر کسی که فقط باسه پولش اونو میخواست دست میکشه . بهت علاقه ای نداشتم و نخواهم داشت . فقط به خاطر پولت باهات موندم و باهات نامزد کردم .

آدرین : بعدش چی ؟ الان که زندگیم رو نابود کردی میخوای چی کار کنی ؟

کاگامی : ولت میکنم . تو غم و فکر و خیالای مزخرفه ولت میکنم. 

آدرین : دوست داشتم . خیلی هم دوست داشتم . ولی تو از علاقه ی من سوءاستفاده کردی .

کاگامی : سوءاستفاده ! نه . این کلمه ی اشتباهیه . من از تو سوءاستفاده نکردم.  از پولت سوءاستفاده کردم .

آدرین: تو یه دیوونه ی روانی هستی که نمیدونه با خودش چند چنده .

کاگامی : خون آشام .

آدرین : چی ؟

کاگامی : کلمه ی درست یه دیوونه ی روانی ، همون ( خون آشام ) هست .

آدرین : تو ، خون آشامی ؟

کاگامی : چه پسر باهوشی . دقیقا ! من یه خون آشامم. 

آدرین : زود از خونه برو بیرون .

کاگایمی : میدونی که میتونم همین جا بکشمت ولی ،...

آدرین : ولی چی ؟ 

کاگامی : ولی ، ارزش اونو نداری که بخوام وقتمو تلف کنم . اما اینو بدون مرینت همیشه در خطره . هر لحظه ممکنه بمیره و جنازه اش رو دمه در خونت یا حتی ، تو اتاقت ببینی . پس مراقب باش .

اینو میگه و بدون اینکه اجازه بده چیزی بگم از خونه میره بیرون .

یعنی چجوری من تا الان با یه خون آشام هم خونه بودم ؟ ترسیده بودم . نه به خاطر خودم بلکه به خاطر مرینت ترسیده بودم . میترسیدم بلایی سرش بیاد . پس باید زود تر پیداش میکردم و باهاش حرف میزدم . حتی باید خونم رو هم عوض میکردم و باید یه جوری راضیش میکردم بیاد پیش من زندگی کنه تا در امان بیشتری باشه ..

فردا صبح همه ی این کارا رو میکنم.  الان بهتره برم یه زره بخوابم تا شاید اینت کابوس تموم بشه .

و...

امیدوارم کافی باشه .💗

خدایی ۴ بار این پارت رو نوشتم و داستانش رو تغیر دادم . ولی فک کنم این یکی بهتر شده باشه . 🥲

شبتون بخیر . 

بای 💖🙃