P16 تو به ارواح اعتقاد داری ؟
بفرمایید ادامه مطلب ~
مرینت
مشغول نگاه کردن به بقیه شدم
فلیکس با دوستاش حرف میزد ولی من کسی رو نمیشناختم
باز اون دختره تالیا امد
نشست کنارم و گفت : من میدونم که تو هیچ ربطی به به فلیکس نداری و باهاش دوست نیستی فلیکس فقط بخاط اینکه حرس منو در بیاره تو رو اوارده اینجا
خاستم حرف بزنم که فلیکس حرفمو قطع کرد و گفت : تو چی میخای باز
تالیا : شخصی حرف میزدیم
فلیکس : لازم نکرده
دست منو گرف و از جاش بلند شد
تالیا : باشه
یه لیوان از روی میز برداشت بهم داد و گفت : بیا از خودت پزیرایی کن
بلند شد و رفت
یکم ازش خوردم خیلی بد مزه بود
دوباره گزاشتمش روی میز
فلیکس : دیگه بریم
من : باشه
کیفمو برداشتم و باهم از اونجا رفتیم بیرون
منو رسوند خونه و رفت
وارد خونه شدم و روی مبل نشستم
تمام بدنم درد میکرد
اجوشی و اریک هم امدن
اجوشی : خوش گذشت ؟
من : عالی بوداجوشی با دقت بیشتر بهم نگاه کرد و چشماشو کرد کرد
من : چیزی شده ؟
بهم نزدیک شد و دستمو بلند کرد
تمام بدنم دون دون شده بود
اجوشی : اونجا چیزی خوردی ؟
من : اره یکم نوشیدنی خوردم
اجوشی : سبز بود ؟
من : اره
اجوشی به اریک نگاه کرد و گفت : بلاخره خودشو نشون داد
من : چی شده ؟
اجوشی : ارواح دارن بهت حمله میکنن
من : مگه من چکارشون کردم ؟ از من چی میخوان ؟
اجوشی : روحت رو
من با ترس : یعنی منو میکشن ؟
اجوشی : انقدر شکنجت میکنن انقدر درد میکشی که جسمت از بین میره