My estranged heart.P2
کپی =حرام
نوشته خودم
دخترک مدام میلرزید و هق هق میکرد و اعصاب پسرک را کمی خورد کرد....بلاخره لب باز کرد و رو به دخترک گفت: مرینت میشه اینقدر هق هق نکنی؟
لبهای دخترک میلزید و اشک چشمهایش را خیس کرده بود و ادرین با دخترک ب اتاق خودش رفت که دخترک با صدای جیغ مانند گفت: چ.. چی؟ م.. من.. منو چرا اینجا اوردیییییی؟
ادرین خنده ای مردونه میکنه و میگه: کمتر جیغ بزن خانوم خانوما! فعلا اینجا میمونی تا اتاقت اماده شه! اوکی؟
دخترک را روی تخت انداخت که جیغ دخترک در رفت: ایییی! روانی! وحشیییی!
ادرین دستی پست گردنش میکشه و ابروش رو بالا میندازه و میگه:من روانی ام؟ من وحشی ام؟
دخترک لجبازانه گفت : معلومه! خب اولش که اونجوری رفتار کردی مچم در رفت بعدم مست کردی یه خط قشنگ کنار شاهرگم کاشتی.. و بعدش نینوی بیچاره رو بخاطر مهربونیاش انداختی دوروز بیرون! بعدم که شناسه ناممو دیدی رفتارت بهکل تغییر کرد...
پسرک دندونقریچه ای کرد : اولن من تنبیهش کردم چون تو ماموریت کم بود به کشتنمون بده دومن بله بخاطر اینکه زیادی با زنم میپره و منم خوشم نمیاد! سومن خودت اذیت کردی و زبون ریختی منم رفتارم از دستم در رفت چهارمن من یادم نمیاد خط قشنگی کنار شاهرگت انداخته باشم!
دخترک ابرویی بالا انداخت و یقه ی لباسش را کنار زد و خط کمرنگ قرمز رنگی رو نشون ادرین داد و خندید:ههههه! واای نمیخواد حالا! نکشیمون اقاا
ادرین خندیدو گفت:خودت یکاری کردی به من مربوط نیست!
بعد هم تیشرتش را در اورد و روی تخت دراز کشید.. دخترک نیز لباس یقه اسکی اش را در اورد و با تاپ و شلوار جین مشکی کنار مرد خوابید... جفتشان خواب بودند که آلما اروم در را باز کرد و شامشان را روی پاتختی گذاشت.. میدانست که دخترک ترسی و خجالتی از پسر ندارد فقط درک برایش سخت است که اجباری ازدواج کرده.. پسرک پس از مدتی چشمهایش را باز کرد و دخترک را روی بازویش دید.. دخترک زانو هایش را جمع کرده بود و سرش روی بازوی ادرین بود.. موهای دختر شبیه امواج پایدار دریا پخش شده بودند و این علاقه ی مخفی ادرین را افزایش میداد... دخترک هم ارام چشمهایش را باز کرد و لبخندی زد.. او میدانست که پسر به چه چیزی نیاز دارد... برگشت و سرش را زیر گلوی ادرین گذاشت.. ادرین بلافاصله موهایش را بو کشید و تن لطیفش را در بغل گرفت.. دخترک هم نیز کمی برایش عادت بود.. پسر دستش را پشت گردن دخترک و زیر زانوهای دخترک انداخت و روی صندلی نشاندش.. دخترک هنوز هوشیار بود که نور باشدت به چشمانش میخورد! چشم باز میکند و با دید تراس با صندلی و میز چشمهایش اندازه توپ میشود.. بی حوصله بلند میشود و به سمت لباسهای خودش میرود که ادرین یه لباس گشاد و گرم به دستش میدهد.. لباس دکمه دار بود و ابی با چهارخونه های مشکی سبز دخترک دکمه هارا باز میزارد و پسرک بعد از چند دقیقه با لباس گرم و موهای خیس کنارش در تاب گوشه تراس مینشیند که دخترک میگوید: اقا ادرین؟ موهاتون خیسه هواهم سرده! لطفا...
پسرک میغرد: پسوند و پیشوند نذار برام مرینت! خب؟ بدم میاد زنم هی بم بگه اقا! خوب؟درضمن عادتمه بیا اینجا کنارم رو تاب بشین
دخترک بلافاصله کنارش میرود و سرش را روی شانه ی ادرین میذارد.. با دقت به ضربان قلب او گوش مدهد...
.
.
.
.
ببخشید پارتهام کمن😶🤦🏻♀️
زمان ندارم و سخته که ذهنمو درگیر رمان کنم بعدم پارتهای رمانمو برا معلم توضیح بدم😉یبار کردم که معلممون زد پس کلم😂😂
3059 کلمه شده
بای