P23 عشق خطر ناک است(اخر)

R.m R.m R.m · 1401/09/14 19:24 · خواندن 2 دقیقه

بفرمایید ادامه مطلب ~

یک هفته بعد 
مرینت 
دستی توی موهام تکون دادم 
یک لبخند زدم و رفتم بیرون 
لوکا منتظرم بود رفتم پیشش 
لوکا : خیلی خوشگل شدی !!
من : تو هم خیلی خوشتیپ شدی !
لوکا : بیا بریم 
دست امو گرفتیم و وارد سالن شدیم 
همه برامون دست زدن 
پشت میز منتظر عاقدر نشستیم 
یکم بعد عاقد رسید و شروع کرد 
بعد از کلی حرف ..... : خانوم مرینت اگرست  ایا بنده وکیل هستم که شما را به عقد اقای لوکا کافین در بیاورم ؟
من : بله 
دست زدن 
عاقد : اقای لوکا کافین  بنده وکیل هستم که شما را به عقد خانوم مرینت اگرست در بیاورم ؟
لوکا لبخند زد خاست حرف بزنه 
ولی با دیدن صحنه روبه روش نتونست 
پلیس ها سمتمون امدن و گفتن : شما لوکا کافین هستین ؟
لوکا : بله چیزی شده ؟
پلیس : باید با ما بیاید 
من : چرا ؟! چی شده ؟!
پلیس : به جرم قتل فلیکس 
چشمام چهارتا شد و گفتم : چیییی !!!!!
به لوکا نگاه کردم سرشو پایین انداخت 
من : لوکا اینا چی میگن ؟؟؟!


ادرین 
عاقد : خانوم لایلا بنده وکیلم شما را به عقد اقای ادرین اگرست در بیاورم ؟
لایلا : بله !
عاقد : اقای ادرین اگرست بنده وکیلم شمارا به عقد خانوم لایلا در بیاورم ؟
من : خیر 
از سر میز پاشدم 
لایلا : ادرین ! 
من : من هیچ علاقه ای نسبت به تو ندارم !
رفتم سمت در و از اونجا خارج شدم 
رفتم پیش مرینت 
پلیس اونجا بود 
اسلحو در اواردم و روبه روی لوکا گرفتم و داد زدم : نمیزارم خوشبخت بشی لوکا !!!!!!
هرکی اونجا بود با دیدن من جیغ زد و از اونجا رفت 
پلیست : اسلحتو بیار پایین !
من : ما خودمون مشکلمون رو حل میکنیم 
یک گلوله تو مغز لوکا خالی کردم 
مرینت جیغ کشید 
پلیس ها اسلحه روبه روم گرفتن 
من : منکه بهت گفتم نمیزارم با این خوشبخت بشی !
از دست من اصبانی نشو من فقط دوست دارم !
روی سر خودم گذاشتمش و یو گوله هم توی سر خودم خالی کردم 
جلوی چشمام سیاهی رفت و افتادم رو زمین

مرینت
دوتا جنازه اونجا بود 
لباس سفیدم خونی شده بود 
نمیدونستم باید واسه کی گریه کنم 
برای ادرین که بخاطر عشقش به من تیر خورد یا برای لوکا که بخاطر اینکه عاشقش بودم تیر خورد ؟
چرا داستان منم مثل همه خوب تموم نشد ؟
میتونستم با لوکا ازدوج کنم و بچه دار بشیم و همیشه شاد باشیم !
اما نشد !
فلیکس بخاطر عشقش به لایلا مرد 
لایلا ادرین رو دوست داشت بعد از اینکه ادرین ترکش کرد دیوونه شد و رفت تیمارستان 
چون ادرین رو دوست نداشتم و به جاش لوکا رو دوست داشتم 
ادرین اول لوکا رو کشت و بعد خودش رو 
بازم مثل همیشه من تنها موندم !
هرکی که دوستش داشتم ترکم کرد !
اول پدر و مادرم و لوکا !
عشق خظر ناکه چون هرکی که دوست داری رو از دست میدی !
بهتره هیچ وقت عاشق نشی !
چون ...... همیشه .....
عشق خطر ناکه !

 

پایان 

2700 کاراکتر ~