P22 عشق خطر ناک است
بفرمایید ادامه مطلب ~
__
لوکا : جلوی در خونه جولیکا منتظر بودم که بلا خره امد و درو باز کرد
جولیکا : خو خوش امدی
رفتم تو و نشستم
جولیکا : چرا امدی ؟
صدای افتادن یه چیزی امد
من : کی اونجاس ؟!
جولیکا : کسی نیست !
یه چاقو از روی میز برداشتم و رفتم سمت صدا
درو باز کردم
اون فلیکس بی شرف اونجا بود
جولیکا : داداش نرو !
چاقوی دستمو فرو کردم توی شکمش
صدای جیق جولیکا رو شنیدم : چیکار کردی !!
فلیکس افتاد روی زمین جولیکا سری نشست روی سرش و تکونش داد
جولیکا : فلیکس ! فلیکس !بیدار شو !
من : تو چرا تنها با این تو خونه ای !؟
سکوت کرد
من : جواب بده !!!
جولیکا : امده بود حرف بزنیم
حالا میخوای چکار کنی !تو اونو کشتی ! میوفتی زندان !
لوکا : اون اینجا میمونه و هیچ کس نمیفهمه !
جولیکا : نمیخوای ببریش بیمارستان !!!!
من : منو اصبانی نکن !
از اتاق برو بیرون !
سری بلند شد و رفت
در اتاق رو کلید کردم و کلید رو بردم
من : پاتو نمیزاری توی این اتاق !
جولیکا : باشه