P22 عشق خطر ناک است

R.m R.m R.m · 1401/09/13 15:37 · خواندن 1 دقیقه

بفرمایید ادامه مطلب ~

__
لوکا : جلوی در خونه جولیکا منتظر بودم که بلا خره امد و درو باز کرد 
جولیکا : خو خوش امدی 
رفتم تو و نشستم 
جولیکا : چرا امدی ؟
صدای افتادن یه چیزی امد 
من : کی اونجاس ؟!
جولیکا : کسی نیست !
یه چاقو از روی میز برداشتم و رفتم سمت صدا 
درو باز کردم 
اون فلیکس بی شرف اونجا بود 
جولیکا : داداش نرو !
چاقوی دستمو فرو کردم توی شکمش 
صدای جیق جولیکا رو شنیدم : چیکار کردی !!
فلیکس افتاد روی زمین  جولیکا سری نشست روی سرش و تکونش داد 
جولیکا : فلیکس ! فلیکس !بیدار شو !
من : تو چرا تنها با این تو خونه ای !؟ 
سکوت کرد 
من : جواب بده !!!
جولیکا : امده بود حرف بزنیم 
حالا میخوای چکار کنی !تو اونو کشتی ! میوفتی زندان !
لوکا : اون اینجا میمونه و هیچ کس نمیفهمه !
جولیکا : نمیخوای ببریش بیمارستان !!!!
من : منو اصبانی نکن !
از اتاق برو بیرون !
سری بلند شد و رفت 
در اتاق رو کلید کردم و کلید رو بردم 
من : پاتو نمیزاری توی این اتاق !
جولیکا : باشه