Love ❤ پارت 1
سلام . ببخشید دیر شد .
راستی من تو وبلاگ خودم رمان رو زود تر میزارم یعنی پارت ۱ باسه سه هفته پیشه .
اگر خواستید زودتر ببینید میتونید به وبلاگ برین .
امروز هم ۳ تا پارت میدم. ☆♡
بفرمایید ادامه مطلب. ♡
عشق) ، در ظاهر قشنگ ولی در درون دردناک و خطرناک .
میدونین از بچگی عاشق بودم تا الان ، یعنی فکر کنم تا چند ساعت پیش .
باهم از بچگی دوست بودیم تا ...
فلش بک :
آدرین : سلام
مرینت : سلام
آدرین : اسم من آدرین آگرسته .
چه اسم خوشگلی داشت . چقدر خوشتیپ بود . با اینکه سنش کمه ولی خیلی جذابه . تو همین فکرا بودم که دیدم ازم پرسید .
آدرین : و اسم شما ؟
یه لحظه هول کردم . به تته پته افتادم . مرینت آروم باش اون فقط یه بچه ۶ سالست .
آدرین تک سرفه ای کرد و گفت : نگفتی ، اسمت چیه ؟
مرینت : مرینت دوپن چنگ .
آدرین : از دیدنت خوشحالم ، مرینت .
مرینت : م . م . م .منم .ه.ه.همینطور.
آدرین لبخند بامزه ای زد و گفت : میتونم پرنسس صدات کنم؟
اون الان چی گفت ؟ پرنسس؟ همینجوری مونده بودم . تاحالا کسی بهم نگفته بود پرنسس . چه حس جالبی !
با موافقت و علاقه ی تمام بلند گفتم : بلههههههه
آدرین همینجوری داشت نگام میکرد که یهو زد زیر خنده . منم از کار خودم خندم گرفته بود .
همینجوری که تو حال خودمون بودیم مامان آدرین ، یعنی امیلی خانم آدرین رو صدا کرد .
امیلی : آدرین بیا دیگه بریم خونه .
آدرین : باشه .
امیلی : ببین چه دختر خوشگلی اینجاست. اسمت چیه ؟
مرینت : مرینت دوپن چنگ .
امیلی : مرینت ، چه اسم قشنگی . آدرین از دوستت خدافظی کن که بعد بریم خونه .
آدرین : باشه . خدافظ ، پرنسس .
همینجوری داشتم به چشای سبزش نگاه میکردم و اصلا حرفاش رو نشنیدم . یهو به خودم اومدم و دیدم مامانم میگه آدرین ازت خدافظی کرد . من با دستپاچگی گفتم :
خدافظ ، آدرین .
داستان از اینجا شروع میشه ...
امیدوارم خوشتون بیاد . ❤