عشق پری فراری پارت 1
عشق پری فراری و دفترچه خاطرات بیشترین رای رو اوردن پس اول این داستان ها رو میزارم
خب پارت اول عشق پری فراری
بفرمایید ادامه مطلب
فردا اگه تونستم پارت 1 دفترچه خاطرات رو میزارم
مقدمه
پانزدهم ماه ژنو سال 8824
فقط 10 روز تا تولد 220 سالگی شاهدخت مونده
شاهدختی که خبر از اتفاقاتی که در گذشته برای او و خانوادهش افتاده نداره
شاهدختی که به خاطر اخلاقش به بانو سنگ معروفه
شاهدخت جوان هنوز 20 سال فرصت داره تا به قدرت مطلق برسه .او تا 20 سال دیگه باید ازدواج کنه وگرنه از حکومت منع میشه
آغاز داستان:
دخترک از خواب بیدار شد ساعت 5 بود به موقع بیدار شده بود چون باید راس ساعت 6 برای صبحانه تو سالن غذاخوری باشه وگرنه باز هم باید غرغر های مادرش را تحمل میکرد سریع به سمت اتاق لباسهایش رفت در اتاق رو باز کرد و وارد شد کمی فکر کرد و یه لباس بلند قرمز انتخاب کرد و سریع پوشید و بعد به سمت طبقه پایین رفت دخترک خیلی دوست داشت روی نرده پله ها سر بخورد ولی مادرش همیشه میگفت او یه شاهدخت است و باید سنگین رفتار کند پس مانند همیشه خیلی آروم وخانمانه از پله ها پایین رفت وقتی به در غذاخوری رسید خدمتکار در رو برایش باز کرد وارد شد ابتدا تعظیم کرد بعد از سلام به سمت صندلی رفت و خدمتکار صندلی رو عقب کشید و دخترک روی صندلی نشست
بعد از غذا .....
مرینت : ببخشید امروز میتونم با آلیا برم بیرون ؟
سابین :برو ولی مراقب خودتون باشید
مری:چشم مادر
دخترک بعد از صبحانه به اتاقم رفت و یه پیراهن زرد با سرهمی لی پوشید و با جادو بالهایش رو عوض کرد(بال یکی از نشان های خاندان سلطنتیه) بعد از برداشتن سوییچ یکی از ماشینهایش به پارکینگ رفت مادرش میخواست راننده بفرسته ولی با اصرار توانست راضی کندش که خودش پشت فرمون بشیند به سمت عمارت آلیا راه افتاد آلیا دوست صمیمیش بود که از بچگی با هم بزرگ شده بودند و پدر آلیا نخست وزیر بود وقتی به عمارت آلیا رسید به آلیا زنگ زد
– سلام آلی بیا جلوی در خونه تونم
-سلام چشم اومدم و قطع کرد بلافاصله در عمارتشون رو باز کرد و روی صندلی جلو نشست
– سلام آلی
–سلام مرینت خوبی ؟
- مرسی کجا بریم ؟
- اول مغازه مورد علاقه ت و بعد آبشار
–اوکی وبعد دخترک به سمت مغازه مورد علاقه اش راه افتاد وقتی به مغازه رسید ماشین را پارک کرد و وارد مغازه شدند وبعد از خرید خوراکی ها و حساب کردن از مغازه خارج شدند و به سمت ماشین رفتند پلاستیکهای خوراکی رو در ماشین گذاشتند این دفعه آلیا پشت فرمون نشست و به سمت آبشار راه افتاد
وقتی به آبشار رسیدند مثل همیشه زیرانداز رو پهن کردند و پلاستیکها رو هم روی زیر انداز گذاشتند
مری: آلی موافقی از بالا آبشار بپریم پایین ؟
- نه دختر دیوونه شدی ؟
-موافقی که تا درختی که اونجاس مسابقه بدیم ؟
- آره و شروع به دویدن کردند صدای خنده هاشون دشت رو پر کرده بود آلی زودتر به درخت رسید نفس نفس زنان گفت : من ........بُر....دم(نقطه ها یعنی بریده بریده میگه)
-خب حالا بیا برگردیم .که غرغر های خانم شروع شد که من حال ندارم
- باشه بابا چقدر غرغر میکنی و دخترک دوتاشون رو روی هوا معلق کر و به سمت زیر انداز برد وقتی به زیرانداز رسیدند رو زمین فرود اومدند که به محض فرود اومدنشون آلیا به سمت خوراکی ها شیرجه زد و شروع به خوردن کرد
– تو انقدر میخوری چرا چاق نمیشی؟
- نمیدونم والا .دخترک هم نشست و شروع به خوردن یکی از بسته های خوراکی کرد ........
موقع برگشت به شهر در راه یه دختر رو دید که انگار ماشینش پنجر شده بود و چند پسر با خودش فکر کرد که اون پسرا مزاحم دختره شدن مرینت از پری های پسر تنفری وصف ناپذیر داشت به همین دلیل به سرعت ماشین رو در کنار جاده پارک کرد و بی توجه به آلیایی که فقط سوال میپرسید که :چرا ماشین رو پارک کردی ؟میخوای چیکار بکنی ؟ از ماشین پیاده شد و آلیا هم به تبعیت از او از ماشین پیاده شد دخترک به سمت اون پسرا رفت و فریاد زد : شما با اون دختر بیچاره چیکار دارید ؟
اما پسرا در جواب فقط گفتن : به تو ربطی نداره .
دخترک نمیتونست از گستاخی اونها رو بی جواب بذاره هرچی نباشه اون از خاندان سلطنتیه و ملکه آینده دنیای پری هاس .
آلیا در جواب گستاخی پسرک گفت : اصلا میدونی او کیست؟
پسرک گفت : مثلا کی هست مگه شاهزادس ؟
آلیا :دقیقا ولی برخلاف انتظار آلیا پسرا زدن زیر خنده دخترک مو آبی که از گستاخی آن پسرا عصبی شده بود پرواز کرد و در آسمان به حالت عادی برگشت وقتی که بالهاش نمایان شد پسرها خشکشون زد .دخترک :میتونم گستاخی تون رو به پدرم گزارش بدم و به زندان بیندازمتون ولی اینکار رو نمیکنم .
پسرا :ببخشید بانو مرینت .
دخترک: ساکت اول از دوستم بابت گستاخی تون و از این خانم معذرت خواهی کنید .
– چشم بانو . معذرت میخوایم خانم و از شما هم معذرت میخوایم .
مرینت به سمت اون دختر میچرخه :شما دوست داریدچه مجازاتی براشون در نظر بگیرم؟
(اون دختر :^) ^ هرچی خودتون صلاح میدونید بانو
دخترک به فکر فرو رفت سپس گفت :آها و بعد جاذبه اون نقطه که پسرا بودن رو زیاد کرد پسرا به زمین چسبیدند و گفت : یه ساعت تو این حالت بمونید
یه ساعت بعد....
دخترک جاذبه رو به حالت عادی برگردوند و به همراه دوستش به شهر برگشتن دخترک آلیا رو به عمارتشون رسوند و بعد به سمت قصر رفت وقتی وارد قصر شد سوییچ رو یکی از نگهبان ها داد و سمت اتاقش رفت و لباسهاش رو با یه لباس مناسب قصر عوض کرد و پشت میز نشست و مشغول خواندن کتاب شد تا صدا در زدن به گوش رسید
دخترک :بفرمایید . در باز شد و یکی از خدمتکارهایش در قالب در نمایان شد
خدمتکار پس از تعظیم گفت : بانو ملکه گفتند برای شام تشریف بیارید .
دخترک بلند شد و گفت :میتونی بری خدمتکار پس از تعظیم از اتاق خارج شد. دخترک کتاب را بست و روی میز قرار داد و به سمت در رفت پس از باز کردن در از پله های مارپیچ قصر پایین رفت و به سالن غذاخوری رسید خدمتکار در رو براش باز کرد دخترک وارد شد و بعد از تعظیم و سلام به سمت میز رفت و خدمتکار صندلی رو عقب کشید و دخترک روی صندلی نشست بعد از غذا از پدر و مادرش اجازه گرفت و به سمت اتاقش رفت لباسهایش را عوض کرد و از خستگی به تخت خواب پناه برد هنوز چند لحظه نگذشته بود که به خوابی عمیق فرو رفت
خب این پارت خیلی طولانی بود... 8912 کاراکتر
سعی میکنم پارت بعد رو زود بدم
یه سری نکات درباره مرینت
نام پدر : تام دوپن
نام مادر :......
اخلاق : جدی . عصبی .عجول . روی دوستاش غیرتی . با دوستاش مهربون . سرسخت .
قدرت : معلق کردن وسایل . صحبت با گیاهان و حیوانات . به هر موجودی میتونه تبدیل بشه .هر موجودی رو میتونی به موجود دیگه تبدیل کنه ( مثلا به آدم رو به پرنده تبدیل کنه) . کنترل جاذبه و هوا و...