رقص باران(1)
بفرمایید ادامه
با دیدن چیزی که جلوم بود از تعجب خشکم زد...... با تعجب لب زدم:
لایلا؟ اون پسر کیه؟ از شوک فقط همون کلمه ها از دهنم بیرون میومدن....
لایلا با پوزخندی که تا به حال ازش ندیده بودم جلوم ایستاد و کلماتش رو شمرده بیان کرد:
پسر منه، چطور؟
یعنی انقدر هوش از سرت برده بودم که حتی نمیدونی این پسر کوچولو کیه؟
ب جای لبخند فقط پوزخند میدیدم....
توی احمق حتی به شک هم نکردی!
با بهت لب زدم:.... ولی...... چرا؟
گفت: دوست داری با فیلیکس بهت نشون بدم یا خودت متوجه میشی؟
همچیز از روز اول شروع شد....همون روز خوشبختی من و نحس تو!
پولدار بودی و این منو به خودت جذب کرد...... وقتی نگاهم کردی هیچ حسی رو تو چشمات ندیدم..... هر پسری منو میدید زیباییم رو تو چشماش میدیدم... ولی تو! میخواستم کاری کنم عاشقم بشی..... با لبخندام، مهربونیایی که زیر نقاب واقعیم هیچ خبری ازشون نبود..... خیلی زودتر از اون چیزی که میخواستم عاشقم شدی.... خیلی زود!
تصمیم گرفتم از پولت سو استفاده کنم و بعدش مثل یه مهره ی قدیمی ول!
الان که داری منو میبینی.... سرتاپام از پوله درسته؟ این بخواطر ساده لوح بودن توعه!
اون شب که تو بغل فیلیکس بودم رو یادتهـ؟
چرا نباشه؟ بهرحال تو عاشقمی مگه نه؟
دورم چرخی زد و ادامه داد:
آدرین: بارون داشت به حالم گریه میکرد.... منم داشتم به حالم گریه میکردم.... تا حالا جلوی یه دختر بغضم نشکسته بود.... ادرین مغرور کجاست؟ من دیگه غروری ندارم... قطرات بارون مثل اشک هام روی صورت و موهام میریختن، هر یک قطره اشک من، هزاران قطره ی بارون!
از عصبانیت لب هام میلرزید..... متوجه نشدم چی شد..... سر از خونه نینو در اوردم.... نگاهی به دستم کردم.... قرمز شده بود! یعنی اون دختره خیانت کار رو زده بودم؟
نمیتونستم وارد خونه ی نینو بشم.... نمیتونستم جلوی دوست دخترش آلیا گریه کنم.... از درد هام بگم.... نشستم روی صندلی ای که با شمع هایی به شکل ماه تزئین شده بود.... هم من گریه میکردم و هم دنیا..... لباسام خیس شده بود و بهم چسبیده بود. چتری کنارم بود..... اسمی نداشت! فقط یه ادرس بود....
پایان پارت(1)