P19 عشق خطر ناک است

R.m R.m R.m · 1401/09/10 22:09 · خواندن 1 دقیقه

بفرمایید ادامه مطلب ~

فلیکس 
خوبه به نظرم باور کرد که من خبر ندارم 
بعد از رفتن ادرین رفتم خونش 
روی کاناپه نشستم 
هیچ کس خونه نبود منتظر موندم برگردن 
صدای در امد 
بعدش لوکا امد توی پذیرایی 
با دیدن من گفت : تو اینجا چکار میکنی ؟!!!!!!
من : میخام ادرینو ببینم !
با سرعت رفت سمت پله 
ولی با صدای من وایساد 
من : ادرین و مرینت باهمن
برگشت سمت من و گفت : چی گفتی !!
من : مگه تو خبر نداشتی که اون شب توی هتل پیش هم بودن !
لوکا : پس ... اون درست میگفت !!!
من : اره هرکی بوده درست گفته 
لوکا : تو از کجا میدونی !!
من : من فیلم های اون اتاق رو دارم !
یقمو گرفت و گفت : تو چرا انقدر بی شرفی !!!!!
حولش دادم و گفتم : تو برو خانوادت رو جمع کن !
تازه اگر جرعت داشتی به مرینت بگو !!
خوب میدونی که سری ولت میکنه !!
فقط ازت بر میاد منتظر بمونی که بچشون به دنیا بیاد !!! بدبخت !
از بغلش رد شدم و رفتم بیرون

مرینت 
___
لوکا 
بعد از رفتن فلیکس مرینت امد 
یه نگاه بهش انداختم 
انگار نه انگار که داره بهم دروغ میگه 
مرینت : چیزی شده ؟
من : نه 
کیفش از دستش افتاد و یه برگه از توش معلوم بود 
سری خم شد و برگه رو برداشت 
من : اون چیه ؟
مرینت : هیچی نیست 
از درستش گرفتمش و بهش نگاه کردم 
تست دی ان ای بود 
یاد حرف فلیکس افتادم (فقط ازت بر میاد منتظر بمونی که بچشون به دنیا بیاد )
داد زدم : این چیه !!!!
از جاش تکون نمیخورد و فقط بهم نگاه میکرد 
من : این از کجا امده !!!!!!
مرینت : اون مال من نیست !
من : پس مال کیه !!!!!
مرینت : ماله .........
من : ماله کیه !!!!
مرینت : جولیکا !
من : چی !! 
از کیه ؟!