P15 تو به ارواح اعتقاد داری؟
بفرمایید ادامه مطلب ~
مرینت
از خواب بیدار شدم
دست و صورتمو شستم و صبحانه خوردم
بعد رفتم سر کار و یه خسته کننده دیگه شروع شد
به قفسه ها نگاه کردم
همشون مرتب بودن
نشستم روی صندلی و سرمو گذاشتم روی میز و چشمامو بستم
فکنم ۱۰ دقیقه خوابم برد
با چشم های نیمه باز سرمو بلند کردم که فلیکس رو روبه روم دیدم
سری از روی صندلی بلند شدم و رفتم عقب
من : بببفرماید کارز دلشتید ؟
با اخم بهم نگاه کرد و گفت : یه اشتباهی کردی و اون روز توی مغازه بودی
من : چیزی شده ؟
فلیکس : بهت یه چیزی میگم که اگر هم انجام ندی اخراجی
من : پس مجبورم انجام بدم
بگید
فلیکس : امشب به انوان دوست با من میای مهمونی که اون دیوونه باور کنه دوستیم
من : کدوم دیوونه ؟
فلیکس : اونش به تو مربوط نیست !
من : چچشم مشکلی نداره دوستانه باهم میریم مهمونی
فلیکس : باهم نمیریم مهمونی که بشینیم و خاطره تعریف کنیم !
بهم نزدیک شد و گفت : به انوان دوست دختر !
با تعجب فاصله گرفتم و گفتم : ددوست دختر ؟!
دستشو کرد توی جیبش چنتا اسکناس در اوارد و گذاشت روی میز و گفت : برو واسه امشب لباس بخر و ساعت ۸ اینجا باش
از مغازه رفت بیرون
اسکناس هارو برداشتم و گذاشتم توی کیفم
____
من : اجوشی ! اجوشی ! کجایی ؟
از پله ها امد پایین و گفت : چی شده ؟
بهش نگاه کردم ناراحت به نظر میرسید
من : چیزی شده ؟
اجوشی : اره
من دارم میرم
من : یعنی چی ؟ کجا میری؟
اجوشی : من باید برگردم به دنیای خودم !
ماتم زده بهش نگاه میکردم که اونم جلو امد و کلید ها رو جلوی دراز کرد و گفت : بیا اینم از کلید های خونه
ازش گرفتم و گفتم : چرا باید !!!!؟
اجوشی : دیگه نمیرم
من : منو مسخره کردی ؟
اجوشی : میخوای یه چیزی رو بهت یاد اوری کنم ؟
من : چی رو ؟
اجوشی : فراموش
مک دستم نگاه کرد کلید رو ازش گرفتم !
من : باختم !!!!!!!!!
خیلییی نامردی !!
اجوشی : اریک بهم یاد داده
من : من تاحالا این بازی رو نباختم !
اجوشی : حالا که باختی
من : میخواستم یه چیزی بهت بگم
اجوشی : چی ؟
من : امشب مهمونی دعوتم کمکم میکنی لباس بخرم ؟
اجوشی : باش
من : حدس بزن کی دعوتم کرده ؟
اجوشی : کی ؟
من : فلیکس !!!!!!!!!!!!!!!!
اجوشی : خوبه .. به ارزوت رسیدی
من : ارهههههههه
میخوام یه لباس خیلی قشنگ بخرم که خیلی خوب به نظر بیام !
اجوشی : خب اینم که کمک از من
بشکن زد و یه لباس ابی دنباله دار که جلوش کوتاه بود امد تو تنم
اجوشی : خوبه ؟
به خودم نگاه کردم و گفتم : عالیه !
ولی موهام نه میتونی رنگش رو عوض کنی ؟
چند دقیقه به موهام نگاه کرد و بعد موهامو مشکی کرد
تو اینه به خودم نگاه کردم این موها خیلی بهم میومد
راستی لباسام هم ابی بود انگار سیندالا بودمو اجوشی جادوگر
من : این جادو فقط تا ساعت ۱۲ شب وجود داره درسه ؟
اجوشی : نه هر وقت بخای هست
من : پس زیادم شبیش نیست
ساعت هفت و نیم بود
دیگه باید میرفتم