P15 تو به ارواح اعتقاد داری؟

R.m R.m R.m · 1401/09/10 11:08 · خواندن 2 دقیقه

بفرمایید ادامه مطلب ~

مرینت 
از خواب بیدار شدم 
دست و صورتمو شستم و صبحانه خوردم 
بعد رفتم سر کار و یه خسته کننده دیگه شروع شد 
به قفسه ها نگاه کردم 
همشون مرتب بودن 
نشستم روی صندلی و سرمو گذاشتم روی میز و چشمامو بستم 
فکنم ۱۰ دقیقه خوابم برد 
با چشم های نیمه باز سرمو بلند کردم که فلیکس رو روبه روم دیدم 
سری از روی صندلی بلند شدم و رفتم عقب
من : بببفرماید کارز دلشتید ؟
با اخم بهم نگاه کرد و گفت : ‌یه اشتباهی کردی و اون روز توی مغازه بودی 
من : چیزی شده ؟
فلیکس : بهت یه چیزی میگم که اگر هم انجام ندی اخراجی 
من : پس مجبورم انجام بدم 
بگید 
فلیکس :  امشب به انوان دوست با من میای مهمونی که اون دیوونه باور کنه دوستیم 
من : کدوم دیوونه ؟
فلیکس : اونش به تو مربوط نیست !
من : چچشم مشکلی نداره دوستانه باهم میریم مهمونی 
فلیکس : باهم نمیریم مهمونی که بشینیم و خاطره تعریف کنیم !
بهم نزدیک شد و گفت : به انوان دوست دختر !
با تعجب فاصله گرفتم و گفتم : ددوست دختر ؟!
دستشو کرد توی جیبش چنتا اسکناس در اوارد و گذاشت روی میز و گفت : برو واسه امشب لباس بخر و ساعت ۸ اینجا باش 
از مغازه رفت بیرون
اسکناس هارو برداشتم و گذاشتم توی کیفم

____
من : اجوشی ! اجوشی ! کجایی ؟
از پله ها امد پایین و گفت : چی شده ؟
بهش نگاه کردم ناراحت به نظر میرسید 
من : چیزی شده ؟
اجوشی : اره 
من دارم میرم 
من : یعنی چی ؟ کجا میری؟
اجوشی : من باید برگردم به دنیای خودم !
ماتم زده بهش نگاه میکردم که اونم جلو امد و کلید ها رو جلوی دراز کرد و گفت : بیا اینم از کلید های خونه 
ازش گرفتم و گفتم : چرا باید !!!!؟
اجوشی : دیگه نمیرم
من : منو مسخره کردی ؟
اجوشی : میخوای یه چیزی رو بهت یاد اوری کنم ؟
من : چی رو ؟
اجوشی : فراموش 
مک دستم نگاه کرد کلید رو ازش گرفتم !
من : باختم !!!!!!!!!
خیلییی نامردی !!
اجوشی : اریک بهم یاد داده 
من : من تاحالا این بازی رو نباختم !
اجوشی : حالا که باختی 
من : میخواستم یه چیزی بهت بگم 
اجوشی : چی ؟
من : امشب مهمونی دعوتم کمکم میکنی لباس بخرم ؟
اجوشی : باش 
من : حدس بزن کی دعوتم کرده ؟
اجوشی : کی ؟
من : فلیکس !!!!!!!!!!!!!!!!
اجوشی : خوبه .. به ارزوت رسیدی 
من : ارهههههههه 
میخوام یه لباس خیلی قشنگ بخرم که خیلی خوب به نظر بیام !
اجوشی : خب اینم که کمک از من 
بشکن زد و یه لباس ابی دنباله دار که جلوش کوتاه بود امد تو تنم 
اجوشی : خوبه ؟
به خودم نگاه کردم و گفتم : عالیه !
ولی موهام نه میتونی رنگش رو عوض کنی ؟
چند دقیقه به موهام نگاه کرد و بعد موهامو مشکی کرد 
تو اینه به خودم نگاه کردم این موها خیلی بهم میومد 
راستی لباسام هم ابی بود انگار سیندالا بودمو اجوشی جادوگر 
من : این جادو فقط تا ساعت ۱۲ شب وجود داره درسه ؟
اجوشی : نه هر وقت بخای هست 
من : پس زیادم شبیش نیست 
ساعت هفت و نیم بود 
دیگه باید میرفتم