P14 تو به ارواح اعتقاد داری؟
بفرمایید ادامه مطلب
مرینت
توی چشمام نگاه کرد و گفت : به موقع رسیدی افرین
ازم فاصله گرفت و گفت : دیگه برو سر کارت
از مغازه رفت بیرون
اون دختره کی بود ؟
اون حرفا چی بود که زد ؟
یک کلمه هم از حرفاش نفهمیدم
پس اسمش فلیکسه
چه اسم قشنگی !
به نظرم قیافش هم خیلی خوبه !
وای بازم رفتم تو خیالاتم !
باید کار کنم
کفش های رو زمینو جمع کردم و چیدم روی قفسه ها
_______
در خونه رو باز کردم و رفتم تو
بی حوصله خودمو انداختم روی مبل
و دوباره به فلیکس فکر کردم
اون خیلی خوش قیافس !
وای انگار دیوونه شدم !
صدای اجوشی رو شنیدم که گفت : چی شده ؟
چرا دیوونه شدی ؟
صدای اریک امد که روبه روم نشسته بود و گفت : کی خوش قیافس ؟
من : شما .... حرفای منو شنیدید ؟
از کی تاحالا اینجا بودید ؟
اجوشی : اریک اینجا بود ولی من الان امدم
تو درباره کی حرف میزدی ؟
من : هیچ کس ولش کن
اجوشی : هر جور راحتی
اریک : خنگ
اون حتی نگات هم نمیکنه
من : تو چرا بدون اجازه به حرفام گوش دادی !
اریک ادامو در اوارد و با دهن کج و کله گفت : چرا بدون اجازه به حرفام گوش دادی !!
به تو چه اخه !
اجوشی : کافیه دعوا نکنید
من : اجوشی میای باهم بازی کنیم ؟
اجوشی : بازی ! چه بازی ؟
اریک : بشنید بازی کنید بچه کوچولو ها !
من : یادم تو را فراموش
اجوشی : من بازی بلد نیستم اخه
من : من برات توضیح میدم
ببین ما باهم سر یه چیزی شرط میبندیم
و هر کی از دست اونیکی چیزی بگیره و یادش نمونه بازندس
مثلا من بهت یه مداد میدم و تو ازم میگیریش اگر تو نگی یادم من میگم فراموش و میبازی
اجوشی : چقدر سخته تا کی ادامه داره ؟
من : تا وقتی که یکیمون ببازه
اریک : این بازی بلد نیست جرعت داری با من شرط ببند
من : چی شد ؟ تو هم کوچولو شدی ؟
اریک : ببند دهنتو
من : سر چی شرط میبندی
اریک : اگر ببرم باید از اینجا بری
من : اگر من ببرم تو هم باید از اینجا بری
اجوشی تو خم شرط ببند
اجوشی : خب..... اگر بردم...... باید بری مدرسه
من : اگر هم من بردم تو باید یه کاری برام بکنی
اجوشی : چکار ؟
من : بعدا میگم
اجوشی : باش
من : با هر دو تون هم زمان مسابقه میدم