P6 تو به ارواح اعتقاد داری؟
بفرمایید ادامه مطلب ~
___________________
مرینت
رفتم سر کلاس و نشستم
چون کسی پیشم نمیشنه اجوشی امد پیشم نشست
ادرین وقتی منو دید بهم پوزخندی زد و دهنش رو باز کرد که چیزی بگه ولی انگار که نتونست حرف بزنه
به اجوشی نگاه کردم که با اخم به ادرین نگاه میکرد
بعد ادرین گفت : مرینت معذرت میخوام که اون روز مسخرت کردم
چشمام چهارتا شد و گفتم : االان داری مغذرت خواهی میکنی؟
ادرین : اره منو میبخشی ؟
من با زوق گفتم : معلومه که میبخشم!
ادرین لبخندی زد و نشست سر جاش
_______________
مرینت
روی صندلی نشسته بودم و نقاشی میکشیدم
اجوشی امد روی سرم و گفت : داری چکار میکنی ؟
من : ادرین رو میکشم ! چطور شده؟
یه لبخند ساختگی زد و گفت : قشنگه
من : میشه بازم مثل اون بار بهم نشون بدی که ادرین داره چکار میکنه؟ لطفا نشونم بده ! لطفا !
اجوشی: ا ا
نفسش رو داد بیرون و گفت : صبر کن
چشماش رو بست بعد از چند دقیقه لبخند زد و جشماش رو باز کرد و گفت : میتونی ببینی
من : هوراااااااا
دوباره اون صفحه رو باز کرد
ادرین داشت با اون دختره که موهاش مشکی بود دعوا میکرد
ادرین با داد : برو بیرون !
دختره : اخه چرا !
دستش رو درفت حولش داد بیرون و درو بست و گفت : چون یه دختر با موهای بنفش که او تو خوشگل تره پیدا کردم !
من : ااااا موهای منم بنفشهههههههه !!!!!!!!!!! مگه نه اجوشی؟؟؟
اجوشی : اها خوب دیگه بسه صفحرو بست
اجوشی رو بغل کردم و گفتم : این عالیههههه!!!!
پارت بعدی فقط از زبان اجوشیه که از زندگی و هدف اون هم با خبر بشین 🙂