P6 تو به ارواح اعتقاد داری؟

R.m R.m R.m · 1401/08/13 21:59 · خواندن 1 دقیقه

بفرمایید ادامه مطلب ~

___________________


مرینت


رفتم سر کلاس و نشستم 
چون کسی پیشم نمیشنه اجوشی امد پیشم نشست 
ادرین وقتی منو دید بهم پوزخندی زد و دهنش رو باز کرد که چیزی بگه ولی انگار که نتونست حرف بزنه 
به اجوشی نگاه کردم که با اخم به ادرین نگاه میکرد 
بعد ادرین گفت : مرینت معذرت میخوام که اون روز مسخرت کردم 
چشمام چهارتا شد و گفتم : االان داری مغذرت خواهی میکنی؟
ادرین : اره منو میبخشی ؟
من با زوق گفتم : معلومه که میبخشم!
ادرین لبخندی زد و نشست سر جاش

_______________


مرینت 


روی صندلی نشسته بودم و نقاشی میکشیدم 
اجوشی امد روی سرم و گفت : داری چکار میکنی ؟
من : ادرین رو میکشم ! چطور شده؟
یه لبخند ساختگی زد و گفت : قشنگه 
من : میشه بازم مثل اون بار بهم نشون بدی که ادرین داره چکار میکنه؟ لطفا نشونم بده ! لطفا !
اجوشی: ا ا 
نفسش رو داد بیرون و گفت : صبر کن 
چشماش رو بست  بعد از چند دقیقه لبخند زد و جشماش رو باز کرد و گفت : میتونی ببینی 
من : هوراااااااا
دوباره اون صفحه رو باز کرد 
ادرین داشت با اون دختره که موهاش مشکی بود دعوا میکرد 
ادرین با داد : برو بیرون !
دختره : اخه چرا !
دستش رو درفت حولش داد بیرون و درو بست و گفت : چون یه دختر با موهای بنفش که او تو خوشگل تره پیدا کردم !

من : ااااا موهای منم بنفشهههههههه !!!!!!!!!!!  مگه نه اجوشی؟؟؟
اجوشی : اها  خوب دیگه بسه صفحرو بست 
اجوشی رو بغل کردم و گفتم : این عالیههههه!!!!

 

پارت بعدی فقط از زبان اجوشیه که از زندگی و هدف اون هم با خبر بشین 🙂