عشق صادقانه پارت ۱

Merry Merry Merry · 1401/07/29 13:59 · خواندن 2 دقیقه

سلاااام🙃 بنده نویسنده جدید هستم....اسمم ریحانه هست ملقب به رحی شرلی😜از بس حرف میزنم و شبیهشم😁خب......من عااااشق:

میراکلس_پیتزا_پفک_مارشمالو_کامپیوتر و گوشی و حل کردن مشکلاتش (حلال کامپیوتر و گوشی تشریف دارم😂😮‍💨)_فیلم_ فیلمنامه نویسی_نقاشی و طراحی

هستم😁😮‍💨

راستی گفتم بنده نقاشِ منحرف کلاس هستم؟😃

بله یعنی اینکه سه ساعت باید نقاشی رو براشون توضیح بدم تا نکته ی منحرفی شو بفهمن😃😮‍💨

خب....خدمتتون عرض کنم که.....امروز داستان ما یه ذره غمناک تشریف داره🥲

بفرمایید😁

_ تیکی من دیگه نمی تونم....تو میدونی هویتش رو بگو گربه سیاه کیه؟

_مرینت کوامی ها قادر به گفتن هویت اشخاص نیستن..

_آه....آره یادم نبود ممنون


تو کلاس آلیا یه تیکه کاغذ بهم داد ، خوندمش:

_ مرینت چی شده؟خیلی تو خودتی...

پشت کاغذ خالی بود ، نوشتم:

_آره من خوبم.

وقتی کاغذ رو بهش دادم به طرز مشکوکی نگاهم کرد اما چیزی نگفت.


زنگ تفریح روی یکی از صندلی های خالی نشستم و چند دقیقه بعد آدرین اومد

_ سلا‌م مرینت ، خوبی؟آلیا میگفت از صبح هیچی نگفتی!

خیلی آروم زمزمه کردم : ......سلام.......

_ تو مطمئنی خوبی؟

بازم آروم گفتم: ..........اوهوم.....خوبم.......

_داری گریه می کنی؟

سعی کردم صدام نلرزه: نه....برای چی؟

سرم پایین بود و منو واضح نمی دید ، چه خوب!

اما یکهو اتفاقی افتاد که باورم نمیشد! دستش رو روی دستم گذاشت....دستش گرم بود. و بعد آروم تو گوشم زمزمه کرد : تو دوست منی و من هرکاری می کنم تا کمکت کنم .

و بعد سرم رو بوسید و رفت.

برخلاف همه اوقات لپ هام گل ننداخت...عجیب بود....

اَه!لعنتی! حالم از عشق به هم میخوره.....دیگه حسی به آدرین....ندارم......


_مرینت؟ این وقت شب بیرون چیکار می کنی؟ چرا چشمات سرخه؟

به زور سرم رو بالا میارم ، چشماش رو که میبینم حالم ازش به هم می خوره .

بی صدا اشک می ریزم و بعد سرش داد می زنم : ازت بدم میاد!

چشم‌هاش در صدم ثانیه پر از اشک میشه . نمی خوام بعدش رو ببینم ، سرم رو پایین می اندازم و خیلی تند می دوم و ناپدید می شوم....نمی دونم چرا اون کلمه رو گفتم.....اما....اون کور بود.....نمی تونست ببینه دارم بهش ابراز علاقه می کنم......

 

 

خبببب این قسمت تموم شد🙃حتما حمایت کنید😉