پارت ۲۲ رمان من +تو =ما
بفرمایید ادامه مطلب ~
________
ادرین
من و کاگامی جلوی در منتظر بودیم من سرم رو انداخته بودم پایین و تکیه داده بودم به دیوار که متوجه شدم یک نفر از اتاق امد بیرون کاگامی رفت جلوش و گفت :حال پدرم خوبه ؟
یک صدای خیلی اشنا : خط جانی وجود نداره
سری سرم رو بلند کردم و بهش نگاه کردم
بازم مرینت بود !
مرینت : تو... کاگامی ؟
کاگامی : مرینت ؟
همدیگه رو بغل کردن و بعد از هم جدا شدن
مرینت : خیلی خوشحال شدم که دیدمت
کاگامی منم همینطور
مرینت به من نگاه کرد
من : بازم تو!
مرینت : اره بازم من
من : پدرمون کی مرخص میشه؟
مرینت : فردا
من : خوبه
مرینت
رفتم توی اتاق و سرم پدر قبلیم رو عوض کردم و نشستم همونجا اونم کم کم چشماش رو باز کرد
وقتی منو دید با تعجب گفت : مرینت؟
من : اره
پدر : تو دکتر شدی ؟
من : به لطف شما بله
پدر : به کاگامی و ادرین بگو بیان تو
من : بله حتما
در رو باز کردم جلوی در منتظر بودن بهش گفتم پدرشون به هوش اومده اونا هم سری امدن تو و پیشش نشستن
_______فردا_____
از بیمارستان مرخص شد و بعد چند ساعت رفتم خونه که سرمش رو عوض کنم
کلید اونجا رو هنوز داشتم قفل ها رو هم عوص نکرده بودن در رو باز کردم و رفتم توی حیاط
ادرین تفگ دستش بود و نشونه گیری میکرد کاگامی هم نشسته بود و کتاب میخوند
ادرین همش تیر میزد ولی هیچ کدوم به نشونه نمیخورد
کاگامی : بسه دیگه ! دارم کتاب میخونم !
ادرین : برو تو کتاب بخون !
کاگامی : خودت برو تو !
ادرین کتای رو از دست کاگامی گرفت و دستش رو گرفت بالا
کاگامی : چکار میکنی ! پسش بده !
ادرین : نمیدم
من ازشون خندیدم و با صدای خندم متوجه من شدم
کاگامی : مرینت ؟ چرا اونجا وایسادی؟ بیا تو
من : ام .. اومدم سرم های پدرتون رو عوض کنم
ادرین : تانالی؟!
هنوزم اسم ناتالی رو اشتباه میگفت و تغییر نکرده بود
ناتالی اومد
ادرین : مرینت رو ببر پیش پدر
ناتالی : چشم
با ناتالی رفتم توی اتاقش و سرم هاش رو عوض کردم حالش بهتر شده بود و دیگه نیاز نبود بیام
از اتاق رفتم بیرون و چشمم به اتاق خودم افتاد کنجکاو شدم که اونجا رو چکار کردن رفتم توی اتاق
هیچ چیز تغیر نکرده بود و همه چیز سر جاش بود تمام خاطراتی که اونجا داشتم برام مرور شد حتی اسباب بازی های بچگیم که توی کمد گذاشته بودم هم سر جاش بود
گوشی دکتری اسباب بازیم رو برداشتم و بهش نگاه کردم همیشه دوست داشتم دکتر بشم و به ارزوم رسیدم
صدای کاگامی اومد که منو صدا میکرد سری گذاشتمش سر جاش و رفتم بیرون
من : بله
کاگامی : امروز خدمتکارا غذای مورد الاقه تو رو درست کردن
توهم بمون و باما غذا بخور
من : اخه....
کاگامی : اخه نداریم باید بمونی
من : باشه میمونم
کاگامی: عالیه زودباش بیا
کاگامی قبلا خیلی بد اخلاق بود ولی انگار الان خوش اخلاق شده بود
_________
ادرین
باهم سر میز نشسته بودیم و غذا میخوردیم
من : لوکا چطوره؟
مرینت : اونم خوبه
من : اون چکاره شده؟
مرینت : اون درسش رو ادامه نداد
من : اهان مامان و بابات خوبن؟
مرینت : اره خوبن
من از سر میز بلند شدم
کاگامی : چی شد؟
من : سیر شدم
مرینت هم بلند شد و گفت : بابت غذا ممنون من دیگه میرم
کاگامی بلند شد و گفت : نرو یکم دیگه بمون
مرینت : دیگه زیاد وایسادم
کاگامی : تو هنوزم نقاشی میکشی؟
مرینت :اره چطور؟
کاگامی : ادرین هم نقاشیش عالیه اونم نقاشی میکشع
مرینت : واقعا
من : اگر نقاشیت خوبه منو بکش !
مرینت : نه دیگه نمیتونم بمونم
من : بس یعنی بلد نیستی؟
مرینت : کی گفته ! اصلا میکشم
من : باشه
_______
ادرین
کلا رو گذاشتم سرم و لبش رو گرفتم و گفتم : شروع کن
مرینت هم مداد رو برداش و شروع کرد کاگامی هم بهش نگاه میکرد
بعد از ده دقیقه تموم کرد و بهم نشون داد
طراحیش خوب بود و ایراد نداشت
کاگامی : عالیه حالا بده به من
مرینت : تو هم بلدی؟
من: اونم یه جورایی بلده
کاگامی یک کاغذ دیگه برداشت و اونم بعد پنج دقیقه تموم کرد و بهش نشون داد
به طراحیش نگاه کردم و گفتم : متمعنی این منم ؟
کاگامی : خیلی هم خوب کشیدم
من : خوبه ولی مثل یک یک فلج خوب
کاگامی : حتما فلجی که نقاشیت هم فلج شده
من: باشه کافه
حالا تو بکش
من : ژست بگیر
رفت نشست و یک لبخند معمولی زد
سری کشیدمش حتی یک دقیقه هم طول نکشید
مرینت با تعجب به طراحیم نگاه کرد و گفت : چطور انقدر زود کشیدی؟
من : خب اینم استعداد منه
مرینت : عالیه
من : میدونم
کاغذ رو روبه کاگامی کردم و گفتم یاد بگی!
کاگامی : مال من بهتره
من : نه بابا
4806 کاراکتر
زیاد نوشتم چون خیلی دیر دادم